در هیاهوی کلمات بیدار میشوی وقتی هنوز خاورمیانه در آتش جنگ میسوزد به راه میافتی و کلمات را زیر لگدهای صبحگاهی عابران رها میکنی روزی از روزهای بدون کلام و کلمه پا میگیرد بیتفاوت از دلِ نگاههای یکی در میان میگذری خسته از سفری تکراری به شبی دیگر از شبهای بیرویا میرسی در میانِ کلمات […]
در هیاهوی کلمات
بیدار میشوی
وقتی هنوز
خاورمیانه در آتش جنگ میسوزد
به راه میافتی و کلمات را
زیر لگدهای صبحگاهی عابران رها میکنی
روزی از روزهای بدون کلام و کلمه
پا میگیرد
بیتفاوت
از دلِ نگاههای یکی در میان میگذری
خسته از سفری تکراری
به شبی دیگر از شبهای بیرویا میرسی
در میانِ کلمات بیرحم
پا دراز میکنی و چشم بر هم میگذاری
و زمانه را
با همهی آشوبهایش
به روی سینهات میکشی
صلح
تنها وقتی اتفاق میافتد
که زیر سپیدی پارچه
کلمهها تو را گم میکنند
و سکههای رهگذران
به شکستن سکوت تو میآیند
فردا شاید
به کلماتی در صفحهی حوادث تبدیل شوی
مرجان لطیفیان