استاد با چنان حالت کشف و شهودی به تفسیر متون میپرداخت که گویی خود در نوشتن این متون شرکت داشته است! هرگز در آنها تضادی با روح عرفان اسلامی نمیدید. با فلسفه هند همانقدر اخت و آمیخته بود که با جهان چینی و مسیحی.
به گزارش نبأخبر،در جلساتی که سال ها من در خانه آقای ذوالمجد طباطبایی در خیابان ایران شرکت کردم، آقای علامه طباطبایی هر ۱۵ روز یک بار از قم می آمدند، و پنج شنبه و جمعه می ماندند، دکتر نصر، حرف های کوربن، و هم سخنان علامه طباطبایی را ترجمه می کرد…ترجمههای انجیل، ترجمه فارسی اوپانیشادها، سوتراهای بودایی، و تائوتهچینگ را بررسی میکردیم
داریوش شایگان، از اندیشمندان، و روشنفکران برجسته ایرانی است، که آوازه او و آثارش علاوه بر ایران، در خارج از ایران نیز مطرح بوده است. سپری ساختن عمر، با کوربن، سید حسین نصر، علامه طباطبایی، علامه رفیعی قزوینی، حکیم الهی قمشه ای وسپهبدی، او را با جهان ایرانی به ویژه عرفان آن بس نزدیک کرده بود. دکتر شایگان همچنین از جمله افرادی است که در انجمن حکمت و فلسفه ایران با دو اندیشمند بزرگ یعنی علامه طباطبایی و هانری کوربن مباحثات علمی داشته است. او در نشست هفتگی شهرکتاب، که فیلم آن در کانال جرعه منتشر شده، به بیان خاطراتش با مرحوم علامه طباطبایی می پردازد.
سفر هر ۱۵ روز یک بار علامه طباطبایی از قم به تهران برای فهم جهان های دیگر
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، داریوش شایگان که در یکی از جلسات «شهر کتاب» شرکت کرده بود به طرح خاطراتش در ارتباط با کوربن، و علامه طباطبایی پرداخت. او گفت: «در جلساتی که سال ها من در خانه آقای ذوالمجد طباطبایی در خیابان ایران شرکت کردم، آقای علامه طباطبایی هر ۱۵ روز یک بار از قم می آمدند، و پنج شنبه و جمعه می ماندند، اوایل من می رفتم و چون وارد نبودم و هنوز در کارم ناشی بودم، دکتر نصر، حرف های کوربن، و هم سخنان علامه طباطبایی را ترجمه می کرد.»
شایگان با ذکر این که «رفته رفته، این جلسات پا گرفت» به نحوه مواجهه مرحوم علامه با اعضای شرکت کننده در جلسه پرداخت و گفت: «به آن جلسات کسانی که به یاد دارم، عیسی سپهبدی، هوشنگ بشارت، گاه گاهی آقای مطهری و چندبار هم آقای فروزانفر می آمدند. اما عجیب آن جا بود که هر وقت شخص معممی وارد جلسه می شد، آقای طباطبایی سرشان را پایین می انداختند و دیگر صحبت نمی کردند. و من از این موضوع دائم حیرت می کردم. به محض این که این آقایان می رفتند ایشان شروع به صحبت می کردند. ایشان خیلی مایل بود با ماها معاشرت کند. من تعجب می کردم. ایشان بالاخره استاد عظیمی بودند، در قم درس خارج می دادند، بزرگترین مفسر قرآن بودند، ولی چرا با ما آدم های ناشی که هیچ نمی دانستیم، این اندازه علاقمند به معاشرت بودند، برای من جای تعجب بود.»
نویسنده کتاب «زیرآسمان های جهان» سپس به علائق مرحوم علامه در جلسات اشاره کرد و گفت: « چیزی که (علامه طباطبایی» خیلی دوست داشت این بود که آقای سپهبدی، غزل های حافظ را بخواند. آقای سپهبدی، خیلی زیبا اشعار حافظ را می خواندند. و علاقه علامه طباطبایی این بود که هر گاه ایشان غزلی از حافظ می خواندند، آن را تفسیر می کردند. باید بگویم که خیلی هم زیبا تفسیر می کردند. چون یک لهجه ترکی ملایمی هم داشتند مثال آقای ذریاب خویی، یا آقای تقی زاده البته بیشتر، خیلی بیان ایشان دلنشین بود.»
شایگان می افزاید: «بعدها این جلسات تبدیل به شناخت دیگر آیین ها شد، مرحوم علامه طباطبایی گفتند که شما که به فرهنگ های دیگر آشنا هستید، یک کاری بکنید که ما با افکار بودایی، هندو و چینی هم آشنا بشویم. این جا بود که جلسات دیگر مختص به کوربن نبود، ولی در واقع او بانی این حرف ها بود. آن جا بود که اوپانیشادها و کتاب تائوتهچینگ لائوتسه چین خوانده می شد.»
بخشی از خاطرات مرحوم شایگان، در کتاب «زیر آسمان های جهان»
مرحوم شایگان در کتاب «زیر آسمانهای جهان» به برخی از خاطرات و همصحبتیهای خود با علامه طباطبایی، علامه رفیعی قزوینی، حکیم الهی قمشهای و سیدجلالالدین آشتیانی اشاره کرده است. وی در این کتاب برای تجربه معنوی و عرفانی خود را که برای نخستین با از علامه طباطبایی را فراگرفته بود، بیان کرده است.
شایگان می نویسد: «من از محضر چهار تن فیض بردهام که هر یک از آنها برایم ارزش خاص خود را دارد. بی هیچ تردیدی، علامه طباطبایی را بیش از همه ستوده و دوست داشتهام. به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشتهام. سوای احاطه وسیع او بر تمامی گستره فرهنگ اسلامی (میدانیم که او مؤلف کتاب ماندگار «المیزان» در تفسیر قرآن است که در بیست جلد منتشر شده)، آن خصلت او که مرا سخت تکان داد، گشادگی و آمادگیاش برای پذیرش بود.»
شایگان در ادامه به ویژگی مهم علامه طباطبایی اشاره می کند که معمولا در ایرانیان چنین ویژگی رخت بربسته است: «به همه حرفی گوش میداد، کنجکاو بود و نسبت به جهانهای دیگر معرفت حساسیت و هشیاری بسیار داشت.»
او در ادامه می افزاید: «من از محضر او (علامه طباطبایی) بهنهایت توشه برداشتم. هیچ یک از سؤالات مرا درباره مجموعه طیف فلسفه اسلامی بیپاسخ نمیگذاشت. با شکیبایی و حوصله و روشنی بسیار به توضیح و تشریح همه چیز میپرداخت. فرزانگیاش را جرعه جرعه به انسان منتقل میکرد؛ چنانکه در درازمدت نوعی استحاله در درون شخص به وجود میآورد. ما با او تجربهای را گذراندیم که احتمالاً در جهان اسلامی یگانه است: پژوهش تطبیقی مذاهب جهان به هدایت و ارشاد مرشد و علامهای ایرانی: ترجمههای انجیل، ترجمه فارسی اوپانیشادها، سوتراهای بودایی، و تائوتهچینگ را بررسی میکردیم. استاد با چنان حالت کشف و شهودی به تفسیر متون میپرداخت که گویی خود در نوشتن این متون شرکت داشته است! هرگز در آنها تضادی با روح عرفان اسلامی نمیدید. با فلسفه هند همانقدر اخت و آمیخته بود که با جهان چینی و مسیحی.»
این اندیشمند برجسته سپس به یکی از ویژگی های مهم علامه طباطبایی می پردازد که تشنگی نسبت به علم و دوری از برج عاج نشینی است: «یک بار او را به ویلایی در ساحل خزر که به دریا مشرف بود، دعوت کردم. مثل همیشه بحث فلسفه و رابطه میان «دیدن» و «دانستن» درمیان بود. از نظر او، تمامی معرفت، اگر به سطح تجربهای آنی و شهودی اعتلا نمییافت، هیچ ارزش و اعتباری نداشت. من در آن ایام نوشتههای یونگ را زیاد میخواندم. و در آن زمان در کتاب «انسان و جستجوی روان» غرق بودم. استاد خواست بداند که کتاب درباره چیست؛ در دو کلام برایش لبّ مطالب کتاب را شرح دادم. اصل مطلب این بود که در حالی که قرون وسطی روح جوهری و جهانی را موعظه میکرد، قرن نوزدهم توانست روانشناسی فارغ از روح را به وجود آورد. استاد چنان از این نکته به وجد آمد که خواست کتاب حتماً به فارسی ترجمه شود و افزود: «زیرا باید جهان را شناخت؛ ما نمیتوانیم خود را در برجهای عاجمان محصور و منزوی کنیم».
شایگان در ادامه به اشتباهی که در تاریخ یکی از جلسات برایش رخ داده بود اشاره و در باره پیامد آن می گوید: «تجربه شگفت دیگری که با او داشتم، ملاقات دو به دویی بود که زمانی در خانهای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همه اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم، اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرامیرسید و از گردسوزهایی که در طاقچهها گذاشته بودند، نور صافی میتراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه (پشتی) نشسته بودیم. من از استاد درباره وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی استکه در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثل میکند، سؤال کردم؛ ناگهان استاد که معمولاً بسیار فکور و خاموش بود، از هم شکفت، از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه میگفت، اما آن فوران حالهای دمادم را که در من میدمید، خوب به یاد دارم. احساس میکردم که عروج میکنم. گویی از نردبان هستی بالا میرفتیم و فضاهای هردم لطیفتر را بازمیگشودیم. چیزها از ما دور میشدند؛ هوای رقیق اوجها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بیخبر بودم، حس میکردم. سخنان استاد با حس سبکی و بیوزنی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامیکه به حال عادی بازآمدم، ساعتها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاشهای عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسه صلحی وصفناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد؛ اما یقین دارم که او اهل باطن و کرامات بود. در برابر مخاطبان ناآشنا دم فرو میبست و با آنکه در محافل رسمیروحانیت، فیلسوفی قدر اول بود که لقب «علامه» داشت، بهویژه به روحانیون متحجر بیاعتماد بود.»