گلپونه های وحشی دشتِ امیدم، وقتِ سحر شد خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها، میان سِیل غمها … می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم افسرده ام، دیوانه ام، افسرده جانم گلپونه ها، گلپونه ها، غم ها مرا کشت گلپونه ها آزار آدم ها مرا کشت […]
گلپونه های وحشی دشتِ امیدم، وقتِ سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها، میان سِیل غمها
…
می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم
افسرده ام، دیوانه ام، افسرده جانم
گلپونه ها، گلپونه ها، غم ها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدم ها مرا کشت
گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل، شب ها به جز فریاد من نیست
گلپونه ها، آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها، خدا را
سر برکشید از خاکهای تیره ی غم
گلپونه ها، گلپونه ها من بیقرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت
سوی دیار آشنایی ها بکوچید
با من بمانید، با من بخوانید
شاید که هستی را ز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را ز سر گیرم دوباره…
هما میرافشار