چشم من ، چشمه ی جوشان شده ی روبه زوال به سگِ تشنه ی چشمت نرسید این همه سال سهمم از باغِ بزرگت شده یک برگ ، همین بی تو از اینهمه گل واژه فقط مرگ ، همین عقده ی خواستنت کوه بزرگی شده است نازِ چشمان تو اندوهِ بزرگی شده است زده ای سرمه […]
چشم من ، چشمه ی جوشان شده ی روبه زوال
به سگِ تشنه ی چشمت نرسید این همه سال
سهمم از باغِ بزرگت شده یک برگ ، همین
بی تو از اینهمه گل واژه فقط مرگ ، همین
عقده ی خواستنت کوه بزرگی شده است
نازِ چشمان تو اندوهِ بزرگی شده است
زده ای سرمه به چشمت چه نیازاست به آن
چشمِ بی سرمه قشنگ است ، نزن دست به آن
همه جا با تو خوشم ، تا تو کنارم هستی
تک و تنها همه ی ایل و تبارم هستی
تو که از نحسیِ این رابطه ها دم زده ای
مژه بر هم نزده رابطه بر هم زده ای
سامان جابری