برچسب: شعر نو

فصل دست تکانی درختان

باد بهانه کرده برگ ها را تا برایت دست تکان دهد ومن انتظارم و من انتقام در فصل دست تکانی درختان آن روز با صدای خش خشی زیر پایت به باد خواهم رفت و...

قسم به گیسوانت

کبریت طلوع میکند در آشپز خانه طلوع میکند در زن گر میگیردابرهای غلیظ را به آشپز خانه دعوت کن و هزار داغ را هزار زخم سر بسته را گیسوان سوخته...

تکه تکه

تکه تکه پاره پاره متلاشیاز دست داده از دست رفته متلاشیخاک گرفته با خاک یکی شده متلاشیمرگ چشیده از مرگ برنگشته متلاشیاین شعر اما با صدای "تمام شدِ" تو تمام نمی شودبرگرد و کار نفس...

فضای مجازی چه تاثیری بر ادبیات گذاشته است؟

مصاحبه اختصاصی با علی قربان نژاد از شاعران توانای کشور سلام و عرض ادب خدمت همراهان صدانیوز. در این قسمت از مصاحبه اختصاصی شعر و...

می دانم می آیی

گیر کرده ام میان شبی که تازه لنگرانداخته است برایوان این خانه ودنیا همین لحظه است همین خانه که شمعدانی هایش از آمدنت خبردارند میدانم می آیی باهمان شالی که...

درختی خشک که جوانه می زند

درختی خشک که جوانه می زند در کُما چه چیز دیده است؟ رودخانه اگر از کوه سرازیر شود حاضر است باز در دریا زندانی شود یا نه؟ و باران درد بیشتری...

بیلچه

یک بیلچه می تواند گل های سرخ زیادی را به زمین هدیه کند یک بیل می تواند آب های رفته را به درختان برگرداند یک بیل مکانیکی اما...

از همان راهی رفتی

از همان راهی رفتی که امده بودی تو امده بودی بروی همیشه همین است پله ها برای رسیدن ساخته شده اند کفشها برای رفتن.فرشید_ذوالفقاری

مرده ام

‍ یا مرده ام که نمی هراسم از مرگ یا مرده امفرقی نمی کند منظره ای باشم در این سمت یا درختی که ایستاده است آن طرف وقتی جز...

مدیر

هر روز مدیر کارخانه با فرم های اخراج کودکان و زنان بسیاری را در اتاقش می کشت کارگران به خانه برنگشتند دور میدان جمع شدند و هر کدامشان اثاث خانه...

ماه

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)فقط شهاب سنگ ها بر زمین نمی افتندیک روز دور از چشمان خورشید"ماه" برزمین افتادسامان جابری

قهوه

ما سه نفر بودیمدر میان زمستان بادوفنجان قهوه اولی گلوله خورد و-تمام حالا دونفر بودیم که بحث های عاشقانه شان رابه میز کافی شاپ کشانده بودند وفرقی نداشت دوفنجان قهوه دوخواب مشترک یادولوله...

آتش

می خواست برود که آتش گرفتسوز تاول ها امان شهر را بریدچشم های دود گرفته جهنم می دیدند و آدم های سرگردان در میان شعله ، آوار دی با گریه...

بازیگر

چشمانت، حرف دلَت را می زند دلَت به چشمانت اجازه ی پخش بهترین سکانس را نمی دهدمقاومت نکن، مقاومت نکن که من هیچ بازیگر خوبی نیستم خدا را...

صلح

در هیاهوی کلمات بیدار می‌شوی وقتی هنوز خاورمیانه در آتش جنگ می‌سوزدبه راه می‌افتی و کلمات را زیر لگدهای صبحگاهی عابران رها می‌کنیروزی از روزهای بدون کلام و...

آخرین اخبار

پیشنهاد سردبیر