فضایل اخلاقی و اوصاف نفسانی تکامل دارد اما تغییر پیدا نمی‌کند

جوادی آملی
جوادی آملی

به نقل ازصدانیوز ، اخلاق نسخ‌شدنی نیست فضایل اخلاقی, اوصاف نفسانی از زمان آدم تا زمان خاتم(علیهم السلام) بود تغییر پیدا نمی‌کند گرچه تکامل دارد ولی تغییر ندارد عقل و عدل, احسان, عاطفه, گذشت, عفو, امنیت, امانت, صداقت اینها یک سلسله مسائلی است که از عهد آدم تاکنون یکی پس از دیگری شکوفاتر می‌شود. حضرت […]

به نقل ازصدانیوز ، اخلاق نسخ‌شدنی نیست فضایل اخلاقی, اوصاف نفسانی از زمان آدم تا زمان خاتم(علیهم السلام) بود تغییر پیدا نمی‌کند گرچه تکامل دارد ولی تغییر ندارد عقل و عدل, احسان, عاطفه, گذشت, عفو, امنیت, امانت, صداقت اینها یک سلسله مسائلی است که از عهد آدم تاکنون یکی پس از دیگری شکوفاتر می‌شود.

حضرت آیت الله جوادی آملی در درس اخلاق این هفته خود که با حضور جمع کثیری از حوزویان ،دانشگاهیان و قرآن‌پژوهان  برگزار شد فرمودند: بحثهای اخلاقی یک سلسله مباحث مشترک بین همه ادیان الهی است اخلاق جزء اسلام است نه جزء شریعت و منهاج اسلام هم بیش از یک دین نیست خدا این دین را به انبیای الهی اعلام کرد که به جوامع بشری ابلاغ کند و در سوره مبارکه آل‌عمران هم فرمود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اصول کلی جهان‌بینی, اصول کلی اخلاق, اصول کلی فقه, اصول کلی حقوق اینها در متن اسلام است لذا انبیا که آمدند درباره اینها گفته شد ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هر پیامبری که آمد حرفهای پیامبر قبلی را تصدیق کرد چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و دین حقیقی, تثنیه ندارد چه رسد به جمع تا بگوییم ادیان الهی. اما ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجاً﴾ برای هر پیامبری یک فقه خاصّی, یک مذهبی مخصوصی, یک شریعت خاصّی آمده است که اینجا لاحق, ناسخ سابق است و شریعت سابق در بخشی از امور به وسیله شریعت لاحق منسوخ می‌شود پس این دو محوری که در دین هست یکی محور تصدیق و یکی محور نسخ جایگاهشان روشن شد که کجا ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است و کجا نسخ و تحویل.

ایشان ادامه دادند: اخلاق نسخ‌شدنی نیست فضایل اخلاقی, اوصاف نفسانی از زمان آدم تا زمان خاتم(علیهم السلام) بود تغییر پیدا نمی‌کند گرچه تکامل دارد ولی تغییر ندارد عقل و عدل, احسان, عاطفه, گذشت, عفو, امنیت, امانت, صداقت اینها یک سلسله مسائلی است که از عهد آدم تاکنون یکی پس از دیگری شکوفاتر می‌شود. این نکته برای آن است که جمله‌ای در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که امروز باید بخوانیم که وجود مبارک حضرت امیر به فرزندش می‌فرماید خود را میزانِ بین خود و دیگری قرار بده هر چه برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران نپسند هر چه برای خود زیان‌بار می‌دانی برای دیگران زیان‌بار بدان. آن قدر این حرف را انبیا(علیهم السلام) گفتند که دیگر جزء الفبای مسائل شد و برای همه هست اگر در نهج‌البلاغه حضرت امیر این حرف به عنوان یک وصیّت آمده این نامه‌ای که امروز می‌خوانیم و اگر همین حرف را شما در پنج قرن و نیم قبل از میلاد می‌بینید بزرگان گفتند سرّش همین است که این مطلب جزء اسلام است نه جزء شریعت و منهاج این نظیر نماز چهار رکعت ظهر نیست نماز چهار رکعت عصر نیست که ما یک شریعت خاصّی داریم انبیای گذشته برای امّتهای خود شریعت مخصوص داشتند آ‌نها چند رکعت نماز می‌خواندند به کدام سمت نماز می‌خواندند سالی چند روز روزه می‌گرفتند در چه ماهی روزه می‌گرفتند اینها جزء ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجاً﴾ اما «اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ» این جزء شریعت نیست این جزء منهاج نیست این جزء دین است جزء اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.

مرجع تقلید شیعیان جهان تصریح کردند: مطلب بعدی آن است که این جریان نفس که هم در مسئله اصلاح فرد و جامعه یک معیار و ترازوی خوبی است هم در مسئله معرفت الله یک ترازوی خوبی است هم در بخش معرفت خدا به ما فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» و هم در مسائل خَلقی به ما فرمودند: «اجْعَلْ نَفْسَکَ» هم در ارتباط با خالق گفتند به فکر نفست باش هم در ارتباط با خلق گفتند به فکر نفست باش برای اینکه این گوهر الهی با سرمایه خلق شد روح یک امر مادی نیست یک امر مجرّد است (یک) یک لوح نانوشته نیست بلکه بسیاری از اسرار در او نوشته شده (دو) با خطّ فطری نوشته شده نه با خطّ عِبری و عربی و تازی و فارسی (سه) و همه ما این خط را هم می‌توانیم بخوانیم (چهار) به ما هم گفتند بخوان (پنج) اگر ما با سرمایه خلق شدیم تمام تلاش و کوشش انبیا در دو محور خلاصه می‌شود یکی اینکه ما این سرمایه را به کار بگیریم تجارت کنیم بهره ببریم که فرمود: «یثیروا لهم دفائن العقول» این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود انبیا آمدند تا این چراغ فطرت را افروخته‌تر کنند پرفروغ‌تر کنند تا این چراغ فطرت پرفروغ‌تر بشود. کار دیگر آن است که اگر خدای ناکرده ما خواستیم این نهال را سرکوب کنیم یا این چراغ را دفن کنیم جلوی ما را بگیرند که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ مدسوس کردن, مُدسَّس کردن یعنی چیزی را دفن کردن, فرمودند انبیا آمدند هم دست ما را بگیرند که این چراغ را دفن نکنیم هم از ما دستگیری کنند در اینکه این چراغ را افروخته‌تر نگه بداریم این چراغ به نام نفس, سرمایه ماست اگر خواستیم خداشناس باشیم مهم‌ترین راه همین است اگر خواستیم در جامعه خدمتگزار باشیم محبّ و محبوب جامعه باشیم «محبوبهً فی أرضک و سمائک» که در زیارت امین الله آمده همین است چه چیزی بهتر از این که انسان نزد خدا محبوب باشد (یک) مردم جامعه به او علاقه‌مند باشند (دو) فرشته‌های آسمان به او علاقه‌مند باشند (سه) از این بهتر چه چیزی است «محبوبهً فی أرضک و سمائک» خب این راه دارد دیگر که آدم می‌تواند طوری زندگی کند که همه جامعه او را بپسندند فرشته‌ها هم نسبت به او علاقه‌مند باشند این از راه معرفت نفس است این دعای نورانی که در ذیل زیارت امین الله امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است از سفارشها و رهنمودهای امام سجاد(سلام الله علیه) است که هم زیارت امیرالمؤمنین را به ما یاد می‌دهد هم دعای در ذیل زیارت این زیارتها مدرسه است این مناجاتها مدرسه است صرف طلب مغفرت نیست صرف ثواب نیست غالب این زیارتها مطالبی دارد که هم تحقیقی است و هم تعلیم کتاب و سنّت و تزکیه است.

ایشان در ادامه با اشاره به معرفت نفس در شناخت خداوند متعال افزودند: اما معرفت نفس چه سهم مؤثری درباره شناخت خدا دارد (یک) و چه سهم مؤثری درباره تنظیم روابط حسنه با خلق خدا دارد (این دو) در نوبتهای قبل این مطلب اشاره شد که اگر خدای سبحان به ما می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ شما فقیر به طرف خدایید نیازمند به خدایید این فقر برای ما در متن هویّت ما راه دارد (یک) و ما هم به غیر خدا نیازمند نیستیم (دو) نه مجازیم به خود تکیه کنیم نه مجازیم به غیر خدا وابسته باشیم نه مجازیم بگوییم اول خدا دوم فلان شخص نه مجازیم بگوییم اگر فلان شخص نبود مشکل ما حل نمی‌شد ما طرزی آفریده شدیم که جز به خدا به احدی تکیه نداریم انبیا آمدند این معنا که در ساختار هویّت ما حرف اصلی را می‌زند این را به ما تعلیم بدهند در حقیقت تنبیه است نه تعلیم چیزی را از خارج به ما یاد نمی‌دهند اینکه ما داریم ما را هوشیار می‌کنند تذکره است تنبیه است ایقاظ النائم است خوابیده را بیدار کردن است. اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ شما فقیر الی الله‌ هستید اصل فقر ما روشن است برای اینکه ما به خیلی از امور نیازمندیم انسان نیازمند است این روشن است اما به چه کسی نیازمند است خب به یک مبدأ قوی نیازمند است چون آن مبدأ محتاج به او نیست ولی انسان محتاج به اوست تا اینجا روشن است اما اینکه می‌گوییم «الانسان فقیرٌ» نظیر آن است که می‌گوییم «الماء حارّ, الماء بارد» که یک عرض مفارق را بر موضوع حمل می‌کنیم که فقر برای انسان نظیر حرارت و برودت برای آب باشد که گاهی باشد گاهی نباشد انسان در زمان فقر و تهیدستی خود را محتاج ببیند در زمان توانگری خود را بی‌نیاز ببیند که ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ یا نه, عقل می‌گوید این‌چنین نیست که اگر گفتیم «الانسان فقیر» نظیر قضایایی از قبیل «الماء حارّ, الماء بارد» از این قبیل نیست, آیا «الانسان فقیر» از قبیل «النار حارّه» است یا «الأربعه زوجه» است که زوجیّت, عرض ذاتی و عرض لازم اربعه است فقر یک عرض ذاتی برای ما باشد عرض لازم برای ما باشد که همیشگی باشد این هم نیست چرا؟ چون عرض هر چه لازم باشد در مرتبه معروض و ملزوم نیست لازم در مقام ذات ملزوم نیست نه جنس اوست نه فصل او در ذات او راه ندارد یک رتبه دنبال‌تر است اگر یک رتبه دنبال‌تر است پس در مقام ذات و گوهر ذات دیگر فقر نیست مثل اینکه در مقام ذات اربعه, زوجیّت نیست خب اربعه داخل در مقوله کمّ است زوجیّت, کیف مخصوص به کمّ است هرگز زوجیّت در متن ذات اربعه نیست هرگز حرارت در متن نار نیست نار جوهر است و حرارت کیف است و مانند آن خب از این قبیل هم نیست. آیا وقتی می‌گوییم «الانسان فقیر» نظیر این است که بگوییم «الانسان حیوان ناطق» که ذاتی او باشد در متن ذات او باشد این هم نیست چرا؟ برای اینکه حیوانیّت, ناطقیّت ذاتی انسان است اما ذاتی به معنی ماهیّت نه ذاتی به معنی هویّت وقتی ثابت شد اصالت برای وجود است هویّت اصل است ماهیّت تابع اوست و فرع است اگر فقر, ذاتی به معنای ماهیّت بود مرتبه متأخّر بود تابع بود در مرتبه هویّت راه نداشت پس اگر گفتیم «الانسان فقیر» نظیر «الانسان حیوان, الانسان ناطق» هم نیست. چهارمین مرحله حق است وقتی گفتیم «الانسان فقیر» یعنی هویّت او عین فقر است در طرف ذات اقدس الهی وقتی می‌گوییم «الله غنیٌّ» صفت عین ذات است آنجا ذات به معنی هویّت است آنجا که منزّه از ماهیّت است ماهیّت ندارد اگر گفتیم «الله غنیّ» این غنا عین هویّت است درباره ما که می‌گوییم «الانسان فقیر» این فقر عین هویّت است و اگر صفت عین ذات بود نشانه فخر نیست باید دید آن صفت چه صفتی است اگر گفتیم «الانسان ممکن بامکان الفقری» نه امکان ماهوی «الانسان فقیر, الانسان محتاج, الانسان عبد, الانسان کذا و کذا» این اوصاف و این اسما عین ذات انسان است ذات به معنی هویّت نه ذات به معنی ماهیّت و چون اینها همه‌اش همه اینها صفات نقص است اگر صفتی عین ذات بود دلیل کمال آن شیء نیست بلکه دلیل انغمار آن شیء در نقص است.

مفسر بزرگ قرآن کریم نتیجه گیری کردند: ذاتاً یعنی هویّتاً انسان فقیر است وقتی ذاتاً فقیر شد می‌شود رابط, فقیر الی الله هم هست ذاتاً به غیر خدا وابسته نیست اصلاً آن وقت اگر خود را به خود مرتبط بداند بیراهه رفته است خود را به دیگری بند کند بیراهه رفته است خود را به خدا و دیگری مرتبط کند بیراهه رفته است بگوید اگر فلان کس نبود مشکل من حل نمی‌شد بیراهه رفته است بگوید اول خدا دوم فلان شخص بیراهه رفته است بگوید «هو الأول و الآخر» در صراط مستقیم است. چنین انسانی می‌تواند بر اساس «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» معرفت‌شناسی خوبی داشته باشد. همین انسان که با این سرمایه معرفتی خلق شده است مسائل علم اصولی فراوانی هم دارد بدیهیات را او درک می‌کند بدون تعلیم, اصل تناقض را درک می‌کند, اجتماع ضدّین را درک می‌کند, اجتماع مِثلین را درک می‌کند.

آیت الله جوادی آملی اظهار داشتند:همین انسان یک حسن و قبحی, یک خیر و شرّی, یک حق و باطلی, یک صدق و کذب, یک تلخی و ترشی و شیرینی را درک می‌کند در درون انسان چیزی است به نام فطرت اگر به این انسان کسی ستم بکند می‌رنجد به این انسان احسان بکند عدل را درباره او پیاده کند کامیاب می‌شود این‌چنین نیست که عدل و ظلم برای او یکسان باشد از یکی گنج نصیب او می‌شود و از دیگری رنجور می‌شود این سرمایه است. در کتابهای اخلاقی این سرمایه را از باب «یثیروا لهم دفائن العقول» شکوفا می‌کنند در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همین نامه‌ای که می‌خوانیم به امام مجتبی فرمود: «اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً» درست است که خیلی از مسائل جزئی و ریزی که انسان باید مراجعه کند به فقه تا بفهمد یا به اخلاق تا درک کند اما خطوط کلی اخلاق که در جامعه با همان خطوط کلی اخلاق می‌شود به سر برد و این را مدینه فاضله کرد این برای همه است همان طوری که انسان از گل لذّت می‌برد از بوی بد منزجر می‌شود در مقام حس, در درون هم از عدل لذّت می‌برد از ظلم می‌رنجد, از ادب لذّت می‌برد از بی‌ادبی می‌رنجد این سرمایه‌ها را خدا به انسان داد خب اگر کسی چشم خودش را کور کرد شامّه خودش را بست او دیگر نه می‌بیند نه استشمام می‌کند فرمود این شامّه را نبندید این چشم را کور نکنید ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این کار را نکنید آن وقت فرمود شما این روحیه‌ای که دارید که از هر چه لذّت می‌برید برای دیگران هم بخواهید از هر چه رنجور می‌شوید پرهیز کنید این جزء دین است پس اگر کسی گفته شد این حرف علی‌بن‌ابی‌طالب پنج قرن و نیم قبل از میلاد مسیح بود و آن حرف ـ معاذ الله ـ آمده به منطقه عرب‌نشین و ترجمه شد و حضرت امیر ـ معاذ الله ـ این حرف را از دیگران گرفته این سخن ناصواب است این حرف وحی است از آدم تا خاتم همه این حرف را آوردند اولیای الهی از یکدیگر دارند به تعلیم الهی, افراد عادی از اولیای الهی دارند این حرفی است که عیسی فرموده, موسی فرموده, ابراهیم فرموده, نوح فرموده, آدم فرموده که «اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ» تو یک ترازو داری آن‌گاه نه بیراهه می‌روی نه راه کسی را می‌بندی بنابراین جریان معرفت نفس هم در مسئله توحید حرف اول را می‌زند هم در مسئله اخلاق اینکه به ما گفتند بیش از هر چیزی و پیش از هر چیز به فکر خویش باش همین است
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود، سود خود بر تراش
این حکیم سنایی و امثال حکیم سنایی این معارف بلند را از این روایات دارند فرمودند ما یک موزه داریم یک بانک داریم یک دریا, در موزه در بانک اشیای قیمتی را از خارج می‌آورند آنجا می‌ریزند خود بانک خود موزه ارزشی ندارد چون سرمایه ندارد اما این همه گوهرهای گرانبها که در دریا هست کسی در دریا نریخته خود دریا ساخت فرمود:
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود، سود خود بر تراش
این گوهر پروراند شما دریایید در این بحر اینکه به بعضیها می‌گویند بحرالعلوم نه یعنی او خیلی چیز بلد است, خیلی چیز ساخته اینکه می‌گویند فلان شخص متبحّر است نه یعنی خیلی چیز حفظ کرده, خیلی چیز ساخته هر کسی را نمی‌گویند متبحّر هر کسی را نمی‌گویند بحرالعلوم این کسی که از خود حرف دارد بحر است اینکه از جای دیگر حفظ کرده که کتابخانه است فرمود:
چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭ هم از بود خود، سود خود بر تراش
مفسربزرگ قرآ ن کریم در ادامه به سی ویکمین نامه حضرت امیر(ع) اشاره کردند وفرمودند: در بیانات نورانی حضرت امیر ما به اینجا رسیدیم این سی و یکمین نامه حضرت است فرمود: « یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ » شما بالأخره در سه منطقه زندگی می‌کنید زبان مشترک همه هم زمان فطرت است در منطقه محلّی مادامی که در حوزه اسلامی با مسلمانها زندگی می‌کنی این حرف صحیح است از منطقه مصطلح فاصله گرفتید با اهل کتاب می‌خواهید زندگی کنید این حرف صحیح است از آن منطقه بیرون رفتید با کفار و ملحدان و مشرکان و امثال اینها می‌خواهید زندگی کنید یک زندگی انسانی کنید نه الهی این حرف صحیح است چون این سرمایه را خدا به همه داد بالأخره شما که نمی‌توانید در یک مدار بسته به سر ببرید که شما با جهان رابطه دارید این حرف, حرف جهانی است برای اینکه انسان از این فطرت برخوردار است ادب این‌چنین است, عدل این‌چنین است, عقل این‌چنین است, احسان این‌چنین است, مهر و وفا این‌چنین است. اینکه در قرآن کریم فرمود شما با ائمه کفر بجنگید هرگز حرف اینها را نشنوید برای اینکه اینها با این اصول مخالف‌اند نه برای اینکه کافرند با کافر می‌شود کنار آمد. در سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه آیه هفت و هشت نسبت به زندگی مسالمت‌آمیز با کفار برنامه‌ای دارد که مشابه همان, به استناد آن, قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تدوین شد اما با مستکبر نمی‌شود کنار آمد هرگز قرآن کریم نفرمود با کافران زندگی نکنید خب بالأخره کافرند دیگر خرید و فروشش جایز است اما فرمود با مستکبر نمی‌شود زندگی کرد چرا؟ چرا ﴿قَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ﴾ برای اینکه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ نه «لا ایمان لهم» فرمود اینها اَیمان ندارند از این طرف یعنی تعهّد ندارند امضایشان را محترم نمی‌شمارند از این طرف امضا می‌کنند از آن طرف نقض می‌کنند, از این طرف تعهّد می‌کنند از آن طرف نقض می‌کنند, از این طرف تفاهم دارند از آن طرف نقض می‌کنند خب کسی که نه به کنوانسیون نه به میثاق بین‌الملل نه به سازمان ملل نه به منشور بین‌الملل هیچ احترامی نمی‌گذارد با او چطور می‌شود زندگی کرد؟! نفرمود «قاتلوا ائمه الکفر إنّهم لا اِیمان لهم» چون ایمان ندارند با غیر مؤمن کاملاً می‌شود زندگی کرد فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ اینها یمین, میثاق, کنوانسیون, تفاهم, امضاء هیچ چیزی را محترم نمی‌شمارند
همین که شما می‌بینید ایران با کدام استکبار روبه‌روست با آنها برای اینکه این زبان مشترک را بستند دیگر زبان مشترک این است که تعهّد محترم است عدل محترم است امضا محترم است خب شما اگر هیچ کدام از اینها را پایبند نبینی چطور می‌توانی زندگی کنی؟! اینجا به وجود مبارک امام مجتبی فرمود: « یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ» با فاء تفریع فرمود حالا که خود را ترازو قرار دادی « فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا » آن قدر انبیا(علیهم السلام) این سخن را فرمودند که حالا دیگر رایج شده همه هم این حرف را بلدند می‌گویند هر چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند « وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ » می‌بینید از جهات مثبت از جهات منفی از جهات امر از جهات نهی همین مطلب را در سه چهار سطر بیان فرمود, پنج شش جمله درباره همین یک مطلب است که خود را ترازو قرار بده در داخله خانواده این حرف خریدار دارد در محلّه و قبیله خریدار دارد در شهر و روستا خریدار دارد در کشور و منطقه و بین‌الملل این حرف خریدار دارد چون زبان فطرت است همه هم با این زبان دارند زندگی می‌کنند.

ایشان همچنین تاکید نمودند: مطلب بعدی آن است که فرمود: « وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ » جامعه وقتی به مدنیّت کامل می‌رسد مدینه فاضله می‌شود به اصطلاح تمدّن او در تدیّن او جستجو می‌شود که عالمانه زندگی کند کسی چیزی را که نمی‌داند نگوید این اختصاصی به حوزه و دانشگاه ندارد هر چه را که انسان خواند در هر رسانه‌ای خواند یا از هر رسانه‌ای شنید که نمی‌گوید که «کفی بالمریء کذباً أن یُحدّث بکلّ ما سَمع» این را ائمه(علیهم السلام) فرمودند آدم یک دروازه بازی باشد هر چه به گوشش رسید بدون تحلیل درون از دهنش صادر بشود فرمود این کذب روشن است «کفی بالمریء کذباً أن یُحدّث بکلّ ما سَمع» اینجا فرمود: « وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ » خب حالا معلومات شما اندک است باشد, کمتر حرف می‌زنید و راحت‌ترید « وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ » چیزی که دوست نداری درباره تو بگویند تو هم آن را نگو که این باز برمی‌گردد به همان مطلب قبلی. بعد فرمود: « وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ » خودبینی و خودپسندی بسیار چیز بدی است صائب نیست به مقصد نمی‌رسد و آفت دلهاست آفت افراد خردمند است « فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ » انسان کادح است یعنی تلاش و کوشش می‌کند تا به مقصد برسد ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ هیچ کسی بیکار نیست بالأخره تلاش و کوشش می‌کند بیکارِ مصطلح اخلاقی نیست نگاهی که می‌کند در او اثر دارد حرفی که می‌زند حرفی که می‌شنود, قیام و قعود او مسائل اخلاقی را به همراه دارد. فرمود خیلی تلاش و کوشش بکن در همین کدح سعی بلیغ بکن اما دو نکته را در نظر داشته باش یکی کوشش در تولید, یکی قناعت در مصرف آن وقت جامعه راحت است فرمود انباردار بچه‌ها نباش « وَ لاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ » تلاش و کوشش می‌کنی بسیار خب, تولید را بالا می‌بری بسیار خب, اما مشکلات جامعه همچنان هست با یک قیمت متعادل‌تری همه را برای خودت بدان انسان می‌تواند محصول کار خودش را به همراه ببرد برای ورثه هم روزی مشخص شده است فرمود انباردار دیگری نباش « وَ لاَ تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ » آن وقت این‌چنین جامعه‌ای راحت است تلاش در تولید, قناعت در مصرف همه راحت‌اند خود انسان هم راحت است « وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ » حالا که راه را یافتی درست است که می‌گویند «خیر الامور أوسطها» اما این «خیر الامور أوسطها» برای آن است که انسان از چپ و راست نجات پیدا کند به وسط برسد حالا که به وسط رسیدی دیگر «خیر الامور أکثرها و أوفرها و أشدّها و أعقلها و أکثرها» دیگر «خیر الأمور اوسطها» نیست اینکه در دعاهای نورانی کمیل هست که خدایا مرا «مِن أحسن عبیدک» کذا «أقربهم منزله منک, أخصّهم زلفه لدیک» برای همین است انسان مادامی که راه را پیدا نکرده باید تلاش و کوشش کنید که «الیمین و الشمال مضلّه و الوسطی هی الجادّه» تا «خیر الامور اوسطها» نصیبش بشود اما وقتی وارد صراط مستقیم شد هم سرعت بگیرد هم سبقت لذا هم ﴿سَارِعُوا﴾ آمده هم ﴿فَاسْتبَقُوا﴾ آمده. یک معصوم مثل وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) در متن صراط مستقیم است وقتی در متن صراط مستقیم بود اگر گاهی تمام مال خود را صدقه می‌داد دیگر اسراف نبود چند بار بین خود و نیازمندان این مال را تقسیم کرد اسراف نبود. یکی عادل است یکی اعدل است یکی اعدل من الأعدل است یکی اعدل من الأعدل من العدل اعدل است در صراط مستقیم هر چه تندتر بهتر, اسراف برای چپ و راست است یک طرفش اسراف است یک طرفش تبذیر بنابراین این «خیر الامور اوسطها» که قبل از اسلام هم بود اسلام هم این حرف را دارد با «خیر الامور أشدّها و أکثرها و أوفرها و أعقلها» و کذا و کذا باید هماهنگ باشد وقتی در متن صراط مستقیم شدیم همین دعای کمیل است «و أخصّهم زلفه لدیک و أقربهم منزله منک» آنجا
از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو
فرمود حالا که راه را یافتی بیشتر, خاشع‌تر, خاضع‌تر, متواضع‌تر, منتها آدم اگر معصوم نیست باید دائماً کار خود را با کار معصوم منطبق کند.
فرمود: « وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَهٍ بَعِیدَهٍ » مسافرت بعدی را فراموش نکن نه انسان با مردن می‌پوسد نه آن عالم هم مثل این عالم است یک حساب و کتاب خاصّ خودش را دارد « وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَهٍ بَعِیدَهٍ وَ مَشَقَّهٍ شَدِیدَهٍ وَ أَنَّهُ لاَغِنی بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ » یک مراوده خوبی باید داشته باشی یک ره‌توشه خوبی داشته باشی. گناه یک باری است این بار را هر چه سبک‌تر کردی آسان‌تری, تقوا راحله‌ای است که شما را می‌برد برخیها می‌گویند خود تقوا زاد است و محبّت راحله است بعضیها می‌گویند همین تقوا هم زاد است و هم راحله اینکه گفتند ﴿تَزَوَّدُوا﴾ تنها توشه در برابر راحله نیست این تقوا یک مرکب است اما آن گناه باری است که روی دوش شماست نه دوش مرکب شما چقدر بار می‌توانید حمل بکنید؟! راه هم طولانی است و عقبه کئود هم هست جادّه صاف که نیست قدم به قدم گردنه صعب‌العبور است عقبه کئود است « وَ قَدْرِ بَلاَغِکَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّهِ الظَّهْرِ » چون مسافت طولانی است راه دراز است زاد بیشتری باید تهیه کنی و اگر گناهی هست این گناه را این اسب نمی‌برد این‌چنین نیست که بگویی حالا من که روی اسب سوارم اگر چیزی روی دوش من باشد سنگینی را اسب برمی‌دارد خیر, سنگینی برای خودش شماست تقوا بار بی‌تقوایی را نمی‌برد. « فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَی ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ فَیَکُونَ ثِقْلُ ذلِکَ وَ بَالاً عَلَیْکَ » بار سنگینی است یک قدم و دو قدم هم که نیست.

مرجع تقلید شیعیان جهان تصریح کردند: باری که شما در قیامت می‌خواهی ببری آنجا که نه مزرعه‌ای است نه داد و ستدی است نه روابط است نه ضوابط ما در دنیا با یکی از این دو امر زندگی می‌کنیم دیگر, ما گرسنه‌ای محتاج به لباسیم محتاج به مسکنیم احتیاجمان در دنیا یا با ضوابط حل می‌شود یا با روابط بعد از مرگ نه روابطی هست نه ضوابطی, ضوابطی که در دنیا ما مشکلاتمان را با او حل می‌کنیم خرید و فروش است, اجاره است, عقود اسلامی است که با این روابط عقدی و تجاری مشکلاتمان را حل می‌کنیم نان می‌خریم, غذا تهیه می‌کنیم و مانند آن. روابط آن است که کسی, پسر کسی است پدر کسی است بچه کسی است برادر کسی است اینها اعضای خانواده‌اند بر اساس روابطی که دارند یکدیگر را تأمین می‌کنند این کار دنیاست یا با ضوابط یا با روابط. بعد از مرگ و صحنه معاد ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّهٌ﴾ نه جای ضوابط است که آدم خرید و فروش بکند چیزی را بخرد نه جای خلیل و حبیب‌بازی است چون ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾ هر کسی از دیگری فرار می‌کند آن وقت ماییم و احتیاج ما بدون رابطه بدون ضابطه لذا حضرت فرمود این غذاها را از اینجا تهیه کن آن خدماتی که به دیگران می‌کنی اینها همه برای شما چادر می‌شود یعنی اینکه خیمه بزنی, برای شما خیمه می‌شود, اتاق می‌شود, آب می‌شود, نان می‌شود, همه چیز در آنجا تأمین است ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ﴾ شما قبلاً کسی را می‌فرستید فرتد که در این نامه نورانی آمده یعنی رائد بفرست رائد یعنی پیشرو, الآن پیشروها برای مسائل امنیتی است قبلاً که قافله با اسب و شتر و اینها حرکت می‌کردند یک پیشرو می‌فرستادند می‌گفتند رائد که «رائد القوم لا یکذب» این جلوتر می‌رفت بررسی می‌کرد راه‌آشنا بود کجا چشمه است کجا آب است کجا سبزه است کجا درخت است کجا برای باراندازی قافله آماده است می‌رفت شناسایی می‌کرد وسیله را فراهم می‌کرد تا این قافله بروند آنجا این را می‌گفتند رائد فرمود: «فارتد» یک رائد بفرست آخر همین طوری با دست خالی کجا می‌خواهی بروی؟! رائدی بفرست که به شما بگوید آنجا چه خبر است چه لازم دارند این پیش‌فرستاده را هم بفرست آنجا اگر نیازمندی حالا یا مال می‌خواهد یا کاری دارد از شما برمی‌آید که مشکل او را حل کنید این به منزله رائد شماست این زاد و توشه شماست که قبلاً می‌فرستید مشکل دیگری را تا می‌توانید حل کنید فرمود این کار را بکن « وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الفَاقَهِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ » این دارد بار تو را می‌برد خب بده به او, بده ببرد دیگر « وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ » تزوید یعنی زاد دادن, تا می‌توانی دیگر انباردار نباش برای آینده « فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلا تَجِدُهُ » بعد که مردی نه رابطه است نه ضابطه بخواهی بخری آنجا بازار نیست بخواهی از کسی وام بگیری قرض‌الحسنه نیست روزی که ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾ « وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ » اگر کسی وامی از تو خواست کاری از تو خواست کوتاهی نکن این قرض‌الحسنه, اصطلاح قرض‌الحسنه در قرآن کریم غیر از قرض‌الحسنه عرفی است قرض‌الحسنه عرفی این است که انسان مالی را به دیگری قرض بدهد و ربا نگیرد اما قرض‌الحسنه, نماز قرض‌الحسنه است, روزه قرض‌الحسنه است, حج قرض‌الحسنه است, کمک مالی هم که انسان به دیگری می‌کند قرض‌الحسنه است ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ این قرض‌الحسنه قرآنی یعنی کار خیر و عبادت اعم از عبادی و مالی غیر از قرض‌الحسنه عرفی است فرمود هر کاری که می‌کنی به خدا قرض می‌دهی گاهی تعبیر اجاره است گاهی تعبیر به بیع است گاهی تعبیر به قرض‌الحسنه اینکه دارد «لهم اجورهم» یعنی شما اجیرید خدا به شما اجر می‌دهد اینکه دارد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ یعنی خدا از شما خرید شما فروختید اینکه می‌گویند بیعت کرد یعنی بیع کرد دیگر, اگر چیزی را انسان به خدا نفروشد بیع نکند ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ بعد نباشد که بیعت نیست پس گاهی بیع است گاهی اجاره است گاهی قرض‌الحسنه است همه اینها در محور عقاید و اخلاق و عمل صالح است نه اینکه قرض‌الحسنه قرآنی همین قرض‌الحسنه مسائل مالی باشد که امیدواریم خدای سبحان آن توفیق را به همه ما عطا کند که به این معارف آشنا بشویم, باور کنیم, عمل کنیم و در جامعه منتشر کنیم.


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید