ده سالگی بهار عربی: درس ها و ترس ها

به تحلیل صلاح الدین خدیو

شکست بهار عربی صرفا نیروهای دموکراسی خواه منطقه را تضعیف نکرد، بلکه نسبت به گذشته از میزان تاثیرگذاری آمریکا و اروپا در منطقه کاسته شد. با کاهش اهمیت و نقش سنتی دولت های غربی، کشورهایی چون ایران، ترکیه، عربستان، اسرائیل و امارات مجال بیشتری برای عرض اندام یافتند.

به گزارش نباء خبر، برنارد لوئیس معتقد است که مفهوم انقلاب مانند مفهوم آزادی در حوزه تمدن اسلامی غریب است. واژه آزاد در میراث اسلامی بیشتر “نابرده” و “غیر عبد” را به ذهن متبادر می سازد، کسی که برده نیست، آزاد است. پرواضح است که این تعبیر، فرسنگ ها با مفهوم خودمختاری فردی و بلوغ عقلی و سوژه سازی از انسان مغایرت دارد.
امروز ده سال تمام از خودسوزی محمد بوعزیزی، دست فروش تونسی، گذشت. آتشی که به جان او افتاد، اعتراضاتی را جرقه زد که به سرعت بیشتر کشورهای عرب را در برگرفت.

در مصر و تونس و لیبی حکومت های خودکامه به زیر کشیده شدند و سوریه و یمن گرفتار جنگ های داخلی طولانی شدند و سایر کشورها هم با ترکیبی از سرکوب و نرمش از خطر رستند.

بهار عربی از یک لحاظ هم سرنوشت بهار 1848 اروپا شد. بذرهایی که انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئونی در قاره اروپا افشانده بود، بویژه انقلاب دوم فرانسه در سال 1840، شور و هیجان و طغیان مردمی را در سراسر قاره به راه انداخت. با الهام از آرمان های انقلاب فرانسه، اصل حاکمیت مردم در منصه ظهور قرار گرفت، سلطنت ها برانداخته شد، قانون اساسی ها نوشته شد، خودمختاری های ملی به وجود آمد، پس از چند سال اما نه تنها تمامی این دستاوردها از کف رفت، بلکه رژیم های به مراتب سرکوبگرتری جایگزین شدند.

به جز “استثنای تونس” عاقبت انقلاب های عربی هم تراژیک بود: یا رژیم های سرکوبگرتری آمدند یا هرج و مرج جای ثبات و نظم قبلی را گرفت. علیرغم این فرجام غمبار، نمی توان از پیامدها و روندهای برگشت ناپذیری که بهار عربی خالق آن بود، چشم برداشت.

درهای انقلاب چگونه به روی خاورمیانه باز شد؟

یحتمل از رهگذر بی ثباتی ناشی از حمله آمریکا به عراق و مداخله قهری برای دمکراتیک سازی خاورمیانه. اشغال عراق از یک سو دینامیسم جنبش های اسلامی را رها کرد و از سوی دیگر چشم انداز امیدبخشی برای تغییر نظام های سیاسی که پیش از آن غیرقابل تصور می نمود، گشود. پویایی های حاصل از ورود ایران و ترکیه به خاورمیانه در نقش دو قدرت نوظهور و مخصوصا گیرایی اولیه مدل ترکیه به مثابه تلفیق موفق اسلام و دموکراسی، به این فرایند به لحاظ عینی و ذهنی سرعت بخشید. اما همان گونه که گفته شد، انقلاب فرانسه خاورمیانه در مقام نقطه عزیمت، اشغال عراق و پیامدهای سهمگین آن بود.

برنارد لوئیس معتقد است که مفهوم انقلاب مانند مفهوم آزادی در حوزه تمدن اسلامی غریب است. واژه آزاد در میراث اسلامی بیشتر “نابرده” و “غیر عبد” را به ذهن متبادر می سازد، کسی که برده نیست، آزاد است. پرواضح است که این تعبیر، فرسنگ ها با مفهوم خودمختاری فردی و بلوغ عقلی و سوژه سازی از انسان مغایرت دارد.

از قضا فرید ذکریا معتقد است که ضعف این مفهوم و نبود یک فرهنگ لیبرالی قوی، عامل اصلی شکست بهار عربی در رسیدن به دموکراسی بود.

انقلاب هم در مفهوم اروپایی آن و همطراز تجربه هلند، انگلیس و فرانسه به ترتیب در قرون 16، 17 و 18 در خاورمیانه امری غریب است. جنبش مشروطه در ایران و عثمانی در سال های 1906 و 1908 نخستین عرصه های حضور نسبی مردم در مرکز سیاست بودند که با انقلاب مردمی ایران در سال 1979 کامل شد. اما در خاورمیانه عربی به کودتاهای نظامی و تمردهای افسران ارتش انقلاب گفته می شود و در زبان عربی هم واژه انقلاب عمدتا برای توصیف کودتا به کار می رود. از این لحاظ بهار عربی پس از جنبش های ضد استعماری دهه های نخست سده گذشته، نخستین تجربه عینی اقدام برای تعیین سرنوشت و تحصیل حاکمیت ملی بود.

مساله تمام دولت های عربی کم و بیش یکسان بود: پس از پایان استعمار، اربابان خارجی جای خود را به جباران داخلی دادند، از این رو بهار عربی در وهله نخست، شورش علیه نخبگان پسااستعماری بود. دستور کار دوم از این هم مشابه تر بود: “جباران داخلی” به نام توسعه و مفاهیم مدرن و غربی حکومت می کردند، در حالی که به قول هشام شرابی از مدرنیته، صرفا ساخت پلیس سیاسی و دستگاه امنیتی و تسلیح ارتش را آموخته بودند. از این رو شکست آنان عموما به حساب تجدد نوشته می شد و موجبات انسداد سکولاریسم و مشروعیت بدیل اسلامی را فراهم می آورد. مغازله دولت های غربی با رژیم های سرکوبگر عرب و تنازل آنها در برابر اسرائیل، بیش از پیش به جذابیت های آلترناتیو اسلامی می افزود.

برنارد لوئیس خیلی پیشتر گفته بود: سیاست خاورمیانه غربی ها از دو وسوسه راست و چپ رنج می برد. وسوسه راست نوازش رژیم های مستبد و کاملا خودکامه عرب به دلیل همپوشانی منافع است. وسوسه چپ که از این هم “موذیانه تر” است، تحت فشار قرار دادن رژیم های کمتر سرکوبگر برای اعطای آزادی های بیشتر و رعایت حقوق بشر است. امری که منجر به تلاشی آنها و روی کارآمدن دولت هایی مستبد و قسی القلب تر می شود.

به نظر می رسد در جریان بهار عربی عینا این اتفاق افتاد. پس از آن که باراک اوباما با دو کلمه حرف پشت مبارک را خالی کرد، پس از سی سال یک شبه ساقط شد. در حالی که فشار مشابهی به دولت هایی نظیر عربستان و امارات وارد نشد و آنها در مقام سردسته ضدانقلاب تلاش کردند روند را معکوس کنند و مثلا در مصر رژیمی هزار برابر سرکوبگرتر را سر کار بیاورند.

در سوریه این تناقض بیش از هر جای دیگری خود را نشان داد و یکی از سفاکانه ترین جنگ های داخلی تاریخ را رقم زد. نزدیکی این کشور به اروپا و موج عظیم پناهندگانی که به راه افتاده بود، جرقه تردید در ذهن غربیان برای اسقاط دولت این کشور را روشن کرد.

تبعات بهار عربی البته عمیقا جهان غرب را هم تحت تاثیر قرار داد. ظهور داعش و شکست فرایند سیاسی عراق در جریان بهار عربی و متعاقب آن، به منزله شکست سیاست آمریکا در عراق بود.

پیروزی آسان و بدون دردسری که آمریکا پس از جنگ سرد در خاورمیانه کسب کرد، با بهار عربی از کف رفت. عملیات طوفان صحرا که به پایان اشغال کویت توسط عراق انجامید، طلیعه جهان چند قطبی و آغاز عصری نوین در روابط بین الملل بود. این دوران سرخوشی یک ربع قرن بعد با ظهور ترامپ و سیاست اول آمریکا، سپس جهان به پایان رسید.

موج پناهندگان خاورمیانه ای، مساله مهاجرت را در مرکز سیاست اروپا قرار داد و نگرانی های ایجاد شده اقبال به احزاب راست و پوپولیست و ضد مهاجرت را بیشتر کرد.

شاید بتوان گفت، بدون بهار عربی برگزیت مجال ظهور نمی یافت، روسیه این گونه آسان به خاورمیانه باز نمی گشت و نقش و اهمیت بین المللی چین با این سرعت ارتقا پیدا نمی کرد و مساله فلسطین هم تا این اندازه به حاشیه نمی رفت.

به بیان بهتر، شکست بهار عربی صرفا نیروهای دموکراسی خواه منطقه را تضعیف نکرد، بلکه نسبت به گذشته از میزان تاثیرگذاری آمریکا و اروپا در منطقه کاسته شد. با کاهش اهمیت و نقش سنتی دولت های غربی، کشورهایی چون ایران، ترکیه، عربستان، اسرائیل و امارات مجال بیشتری برای عرض اندام یافتند. عرب ها با احساس خطر از کاهش حضور آمریکا، زیر چتر حمایت اسرائیل رفتند و ائتلاف ها و موازنه های جدیدی شکل گرفت. موازنه ها و اتحادهایی که ویژگی آنها سیال و متغیر بودن است. محور قطر – ترکیه و جنبش اخوان المسلمین گاهی با محور ایران همسوست و گاهی با ائتلاف کشورهای محافظه کار عرب همسود است.

بذری که انقلاب فرانسه در سال 1789 افشاند، نهایتا در سال 1989 و انقلاب های اروپای شرقی کاملا به بار نشست. در این بازه زمانی طولانی جنگ های داخلی زیادی در اروپا، حمله و اشغال ناپلئون و دو جنگ جهانی و جنگ سرد رخ داد تا قاره سبز کاملا زیر خیمه دموکراسی برود. بذرهای انقلاب های عربی چه وقت بارور می شوند؟ خاورمیانه چه زمانی به ثباتی قطعی و پایدار می رسد؟ بازتاب های جهان چند قطبی یا جهان تک – چند قطبی به تعبیر هانتینگتون، چگونه معادلات سیاسی و امنیتی خاورمیانه را بازتعریف خواهد کرد؟ ظاهرا چاره ای نیست، جز اینکه برای یافتن پاسخ گذشت زمان را منتظر بمانیم!


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید