اگر جایی به دنبال دموکراسی میگردیم، مکان آن در مدارهای نخبگان فکری و سیاسی یک کشور است که چه نوع تعاملی با یکدیگر دارند و اصولاً با فکر و اندیشه چگونه برخورد میکنند: تبعی یا تکاملی؟
به نقل ازصدانیوز،محمود سریع القلم در یادداشتی مینویسد: فهم دموکراسی و عمل دموکراتیک بسیار کار مشکلی است. از کسانی که حداقل ۵۰۰ کتاب از نویسندگان پنج قرن اخیر نخوانده اند، به زبانهای خارجی مسلط نیستند، دانشگاه نرفته اند و استاد ندیده اند و تمرین تفاهم و تعامل نکرده اند، طبعاً نباید انتظار دموکراتیک بودن را داشت.
این مفاهیم، معانی عمیق تاریخی دارند. وضع ما طبیعی است. تا زمانی که متون نخوانیم، به توافق و اجماع نرسیم، با هم تصمیم نگیریم، برای افراد توانا جا باز نکنیم و به اندیشههای گوناگون احترام نگذاریم، همچنان در سعی و خطاها، بقا خواهیم داشت. سرنوشتِ ملتها در گروی افکاِر اکثریتِ آنها است. دموکراسی سالها تمرین میخواهد.
آیا دموکراتیک شدن راحت است؟
دیپلماسی ایرانی: وقتی مشکلات روی هم انباشته میشوند، بعضی به واژه و مفهوم دموکراسی متوسل میشوند و تحقق آن را به عنوان راه حل مطرح میکنند. البته اگر نروژ، سوئد، دانمارک و آلمان نمونههای دموکراتیک تلقی شوند، این قضاوت منطقی است. اما آیا افراد میدانند دموکراتیک شدن چه فرایندها، اصول و تمرینهای سختی در بر دارد؟ این افراد چقدر متون و ادبیات دموکراسی را خواندهاند و بر آنها مسلط هستند؟ تا چه میزان با تاریخ این کشورها با دقت و جزئیات آشنایی دارند؟
اگر خروج از قرون وسطی و تحولات جدی دوره رنسانس را حدود ۱۵۰۰ میلادی در نظر بگیریم، چه میزان متون و ادبیات در این ۵۲۰ سال برای تحقق، تکامل و اصلاح دموکراسی تولید شده است؟ هزاران فیلسوف، اقتصاددان، جامعه شناس، عالم علم سیاست، روان شناس و دانشمند علوم در کنار هم و با اصلاح اندیشههای یکدیگر، متون نوشتهاند و اثر گذاشتهاند تا آنکه امروز، وزیر دانمارکی به عنوان یک قرارداد اجتماعی و بدون آنکه هزینهای بر بودجه عمومی کشور تحمیل کند، با دوچرخه به محل کار خود میرود. متون امروزی هابرماسِ آلمانی، صورتِ آخِر چندین قرن نوشته و فکر از ژان بُدن (۱۵۹۶-۱۵۳۰) تا ماکس وبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) است.
در نهایت، دموکراسی نتیجه همکاری کسانی است که فکر میکنند، حال این فکر کردن برای فلسفه باشد یا کارآفرینی؛ برای قانون پذیری باشد یا تولید ثروت؛ برای افزایش امنیت ملّی باشد یا حفاظت از محیط زیست؛ برای ارتقای کارآمدی در آموزشِ دبستانی باشد یا ارتقای ایمنی خودرو؛ برای اصلاح نظام بانکداری باشد یا تشویق شهروندان برای عبور از خطوط عابر پیاده. این حسِ اجتماعی و جزئی از جمع بودن و کار مثبت برای جمع کردن، مبنای روانی و فلسفی دموکراسی است. جمعی تصمیم گرفتن، با اکثریت تصمیم گرفتن، به فکر منافع و مصلحت عامه بودن و جلوگیری حقوقی از انحصار و عدم شفافیت، نتیجه چند قرن کار فکری است. هرچند کتابخانهها و دانشگاههایی که قرنهاست به وجود آمدهاند بنیان این زحمات فکری است ولی شخص علاقمند نیز میتواند ماهها در موزههای لندن، برلین، پاریس، فلورانس، وین، مادرید، ونیز، استکهلم و رم، وقت کیفی بگذارد تا تاریخِ اندیشه و سیرِ انباشتی و تکاملی هزاران نفر را مشاهده کند. به نظر میرسد حدود ۵۰۰۰ کتاب در پنج قرن اخیر به صورت تکمیل کننده یکدیگر در فلسفه، اقتصاد، سیاست، علم و جامعه شناسی نوشته شده است تا اینکه خانم مرکل صدر اعظم آلمان قبول کند هر تصمیم او باید با افکار عمومی در آلمان هماهنگ باشد و او خودش باید، خرید منزلش را انجام دهد.
دموکراسی قرص مُسکّن نیست، بلکه باور است: باوری که در اعماق وجودی انسانها ریشه دوانده است. دموکراسی صرفاً میزگرد، سخنرانی و راهپیمایی نیست بلکه باورهای ناخودآگاهِ نخبگان سیاسی و فکری یک جامعه است که طی سالها و در یک نظام آموزشی مشترک، آنها را درونی (Internalize) کردهاند. اگر مجموعه حاکمیت یک کشور، متون مشترکی نخوانده باشند، به باورهای مشترک نیز دست نخواهند یافت. دلیل اصلی اینکه اروپا و آمریکا به راحتی به توافق دست مییابند، متون مشترک فلسفی و اقتصادی است که خواندهاند. طبیعی است وقتی نخبگان یک کشور از رشتههای مختلف با ادبیات متنوع دور هم جمع شوند نمیتوانند به اشتراک نظر برسند و هر فرد، کار خود را انجام میدهد و برآیند این کارها، حداقل ناهماهنگی و حداکثر هرج و مرج خواهد بود. در شرایطی دو یا چند نفر میتوانند هماهنگ باشند، قابل پیشبینی باشند و باهم کارها را پیش ببرند که از یک فرهنگ استنباطی مشترک برخوردار باشند. آیا فردی میتواند ادعا کند که دموکراسی را میشناسد ولی کتاب قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو را (نه خودش) بلکه سر کلاس و با استاد نخوانده است؟ ادبیات مربوط به دموکراسی را باید دهها بار خواند و بحث کرد تا به تدریج متوجه شد. ناهماهنگی و ناکارآمدی ریشه در ازهمگسیختگی فکری دارد. وقتی دهها مدیر و تصمیمگیرنده با دهها سابقه فکری و مطالعاتی و گرفتن مدرک در حین کار دور هم جمع شوند، هریک نوعی استنباط شخصی از مفاهیم حکمرانی و مدیریت خواهند داشت و نتیجه کار آنها نمیتواند مبتنی بر دقت، کارآمدی و انباشت پیشرفتها باشد. اگر مجموعه نخبگان سیاسی یک کشور ادبیات و متون مشترک فلسفی و اقتصادی و سیاسی نخوانده باشند، نمیتوان در انتظارِ برآیند کارآمد عملکرد آنها نشست.
دموکراسی را دستکم گرفتهایم؛ کما اینکه در دوره قاجار نیز، نویسندگانی تصور میکردند با چند کتاب و گردهمایی میتوانند حکومت قانون بنا کنند. کلید دموکراسی در نوع ارتباطی است که میان افراد فکری، نوآور، باهوش و توانا وجود دارد. کافی است خاطرات علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد ایران در دهه ۱۳۴۰ را بخوانید تا ببینید سیستم و جامعه با افراد توانا چه نوع رفتارِ بدی میکند. دستیابی به توافق، تفاهم، هماهنگی، اجماع، قاعدهمندی، سیستم داشتن و قابل پیشبینی بودن بسیار کار دشواری است. خاورمیانه راه طولانی دارد تا از دایره اطاعت به فضاهای مشترک فکری، استنباطی و کارکردی برسد. یک دلیل اینکه وزیر امور خارجه کانادا فرصت میکند با تک تک بازماندگان سانحه هوایی ملاقات حضوری کند به این خاطر است که سیاست خارجی کانادا یک سیستم است و مرتب کار میکند و وزیر امور خارجه فرصت دارد تا این کار را انجام دهد. اگر سیاست خارجی کانادا به دلیل ناهماهنگیها، سوءاستنباطها، خودخواهیها و انحصارها، هر نیم روز یک بحران داشت، چنین اهتمامی صورت نمیپذیرفت.
توافق فکریِ جمعی است که باعث میشود مسئولین اجرایی در اروپا ساعت پنج عصر به بعد به زندگی خصوصی خود بپردازند تا آنکه تا ساعت دوازده شب در جلسات باشند.
اگر جایی به دنبال دموکراسی میگردیم، مکان آن در مدارهای نخبگان فکری و سیاسی یک کشور است که چه نوع تعاملی با یکدیگر دارند و اصولاً با فکر و اندیشه چگونه برخورد میکنند: تبعی یا تکاملی؟ چینی ها به تدریج از حالت تبعی به تکاملی حرکت کردهاند، هرچند راه طولانی در پیش دارند. اگر دایره نخبگان سیاسی یک کشور چنین انتقالی را در جهان امروز و با پیچیدگیهای تصمیمگیری امروز، تجربه نکنند، مرتب اشتباه خواهند کرد و اشتباهات روی هم انباشته خواهند شد. لیبی، عراق، ونزوئلا و کره شمالی نمونههایی از این وضعیت هستند. با انباشته شدن اشتباهات و خطاهای محاسباتی به دلیل فقدان ساختار الیت (Elite) در یک کشور، یا خارجی در نهایت مسلط میشود و یا به زنگزدگی (Corrosion) نظام مدیریتی میانجامد. در دموکراسیها هم، اشتباه میشود، ولی اشتباهِ جمع است که بسیار راحتتر اصلاح میشود و تکرار نمیشود. اگر پهلوی دوم در رابطه با دموکراسی، متونی را خوانده بود و درونی کرده بود، به شهروندان کشور خود نمیگفت که اگر فردی راه او را نمیپسندد میتواند گذرنامه خود را مجانی بگیرد و از کشور مهاجرت کند.
بیش از ۵۰۰ سال هزاران نفر زحمت کشیدهاند تا مانع از این ویژگیها شوند: خود بزرگ پنداری، خود درست پنداری، خود برتر پنداری. همچنین ساختاری ساخته اند تا این ویژگیها عمومی شوند: مشورت کردن، یادگیری، هماهنگی، با هم تصمیم گرفتن، سیستم ساختن، قابل اتکا بودن، به افراد توانا میدان دادن، احترام به تفاوت های فکری، به رسمیت شناختن تفاوتهای فکری.
فهم دموکراسی و عمل دموکراتیک بسیار کار مشکلی است. از کسانی که حداقل ۵۰۰ کتاب از نویسندگان پنج قرن اخیر نخوانده اند، به زبانهای خارجی مسلط نیستند، دانشگاه نرفتهاند و استاد ندیدهاند و تمرین تفاهم و تعامل نکردهاند، طبعاً نباید انتظار دموکراتیک بودن را داشت. این مفاهیم، معانی عمیق تاریخی دارند. وضع ما طبیعی است. تا زمانی که متون نخوانیم، به توافق و اجماع نرسیم، با هم تصمیم نگیریم، برای افراد توانا جا باز نکنیم و به اندیشههای گوناگون احترام نگذاریم، همچنان در سعی و خطاها، بقا خواهیم داشت. سرنوشتِ ملتها در گروی افکاِر اکثریتِ آنها است. دموکراسی سالها تمرین میخواهد.