سخنان امام موسی صدر در شب سوم شعبان

کتاب مسیره الامام موسی صدر، جلد ۱۱

امام موسى صدر

وقتی ما به این صحنه، به این چراغ فروزانی که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصر‌ها برافروخت می‏ نگریم، این حقیقت را درمی‏ یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است.

به گزارش نباء خبر،آنچه می‌خوانید بخشی از سخنان امام موسی صدر است که به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین (ع) ایراد شده است:

رسول خدا (ص) فرموده است: «إن الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة؛ حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.» کشتی نجات است، چون از اهل بیتی است که یکی از دو ثقلی است که پیامبر (ص) برای امت خود باقی گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب‌ها نجا و من تخلّف عن‌ها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتی نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات می‏یابد و هر که از آن بازماند غرق می‏شود.» ولی در این میان امام حسین یک ویژگی خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهی تاریک تشبیه می‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است. معنای این سخن روشن است، ولی سعی می‏کنم در این روز فرخنده، که جسم و جان ما در این مکان بزرگ و در عین حال تنگ برای انبوه دوستداران مخلص امام حسین (علیه السلام) حضور یافته است و همگی سختی به درازا کشیدن جلسه و تنگی جا را تحمل می‏کنند تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعی می‏کنم از این فرصت برای تطبیق این سخن بر زندگی عادی ما استفاده کنم. برای آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایی راه است، مقدمه کوتاهی می‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو می‏ گیرد و آن عملکرد در او نهادینه می‏ شود. وقتی انسان یک کار نیک یا زشت را برای نخستین بار انجام می‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، برای او سنگین و دشوار است، ولی همان کار در مرتبه دوم آسان‌تر و در مرتبه سوم آسان‌تر از قبل می‏ شود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت می‏ کند و آن کار جزئی از زندگی انسان می‏ شود؛ به گونه‏ای که ترک آن برای او دشوار می‏شود. یک مثال ساده بزنم: ماشین وقتی از جایی مرتفع پایین می‏آید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات به آرامی حرکت می‏کند و متوقف کردن آن آسان است ولی هر چه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر می‏شود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جایی که سرعت ماشین به اندازه‏ای زیاد می‌شود که نگه داشتن آن ناممکن می‌شود و حتی اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر می‏شود و خطر بیشتری او را تهدید می‏کند، شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.

این مثال ساده و روشن، تصویری از چگونگی زندگی عادی ما ارائه می‏ دهد. انسان هنگام انجام هر علمی ـ خیر یا شر ـ وقتی برای نخستین بار آن را انجام می‏دهد، آن را سخت و دشوار می‏بیند، ولی به تدریج برای او آسان می‏شود و جزئی از زندگی و عادات او می‏گردد. بسیاری از ما وقتی برای اولین بار سیگار می‏کشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخی می‏کنیم، ولی کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئی جدایی نا‏پذیر از زندگی و عادت‏مان می‏شود. عادت کردن، امری طبیعی و ملموس در زندگی انسان است. یک مثال هندسی بزنم. وقتی فردی در یک خط مستقیم راه می‏رود، اگر اندکی حتی به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف می‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور می‏شود، ولی هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور می‏شود. در ابتدای انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور می‏شود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور می‏شود، ولی اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادی از راه اصل منحرف می‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعت در زندگی ماست و همه ما آن را درک کرده‏ایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار می‏شود. شاید بسیاری از ما وقتی برخی کار‌ها و گناهان را مرتکب می‏ شویم یا حق کوچکی را نادیده می‏ گیریم، یا آن را انکار می‏ کنیم، خود را گناهکار نمی‏ بینیم. چرا؟ چون با خود می‏ گوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانی را از حق اندکی مثلاً به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزای کوچکی ستم کردم. ولی وقتی این کار‌ها تکرار شود و انسان به انجام آن‌ها عادت کند، بسیار خطرناک می‏ شود.

امروز من حق کوچکی را نادیده می‏ گیرم، مثلاً به فردی یک لیره بدهکارم ولی آن را انکار می ‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‌های شخصی در زمین من است و من آن را انکار می‏ کنم و می‏ گویم این‌ها ساده و ناچیز است، ولی همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئی پس از مدتی زمینه را برای انجام ستمی بزرگ‏تر فراهم می‏ کند، مانند ماشین که هر چه در سراشیبی جلوتر رود، سرعت آن بیشتر می‏شود. من بار اول ده متر از زمین دیگری را غصب می‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم (مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر می‏کنم.

وقتی من مرتکب گناهی می‏ شوم، به پیامد‌های آن توجه ندارم و نمی‏ بینم به کجا می‏ انجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت می‏ تواند این پیامد‌ها را ببیند و می‏داند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا یک … آغاز می‏شود فردا به صد‌ها و هزاران متر می‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار می‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمی‏ یابد. تنها به این نیست که مال کسی را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسی را طرد کنم، به کسی توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزی را به کسی که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق می‏شود و همان گونه که شنیده‏اید: «کسی که از حق چشم‏پوشی کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانی لال است.»

کسی که در برابر ستمگر ساکت می‏ ماند و به او اجازه جولان می‏ دهد، در حقیقت به نوعی ظلم را تأیید و با آن سازش می‏ کند و مظلوم را خوار می‏ سازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابی و سلبی در حیات ملت‌ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولی حوادثی هستند که این حقیقت را آشکار می‏ کنند.

به حادثه کربلا و قیام امام حسین (ع) ـ این چراغ هدایت ـ برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند. هرکه به امام حسین برگردد، راه را پیدا می‌کند

می‏ دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏‌ترین جنایت و بزرگ‏ترین خیانت رخ داد و شدید‏ترین ستمی که یک ستمگر می‏ تواند انجام دهد، روا رفت. ستمی که در کربلا روا رفت با هیچ ستمی قابل مقایسه نیست ولی جای این سؤال هست که چه کسی این مشکل را پدید آورد؟ چه کسی ستم کرد؟

در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنی «ابن زیاد» یکی لشکر را فرماندهی کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهی این فرمان را اجرا کردند و تیراندازی کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت می‏رسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا می‏توانستند چنین جنایتی را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتی انجام دهند؟ به فرمانِ فرمان‏دهنده و اجرایِ اجراکننده و تأییدِ تأییدکننده و سکوتِ سکوت کننده. یعنی می‏توانیم بگوییم آن امت همگی با قول و فعل و سکوت و خوشنودی و سکوت و فرمانبری خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگی در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکی از آنان.
این حقیقت چه زمانی برای مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‌ترین پایتخت‏های جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صد‌ها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر می‏کرد که اگر او ساکت نمی‏ماند و به یاری حسین (ع) می‏شتافت، حسین (ع) کشته نمی‏شد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سی‏ نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع می‏شدند و به امام حسین علیه السلام می‏پیوستند، این فاجعه پیش نمی‏آمد.

بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویی بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت می‏ کنید یا درهمی می‏گیرید، یا در خانه می‏ نشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمی‏گردانید، ولی پیامد این کار‌ها چیست؟

پیامد این کار‌ها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولی کشته شدن او به یکباره و ناگهانی اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثی بود که پس از رسول خدا و با روی کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن علی علیهما السلام انجامید. انحرافی که ابتدا پدید آمد و جزئی بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلی فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.

بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنی به مردم گفت:‌ای کسی که به اندازه سر سوزنی به مردم ستم می‏کنی! تو در مسیری حرکت می‏کنی که در نهایت به ستم کردن به زندگی و آبرو و دین همه مردم می‏انجامد.‌ای کسی که یک قدم از مسیر حق منحرف شده ‏ای! به جایی خواهی رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضی خواهی شد و یا در آن شرکت خواهی کرد.‌ای کسی که به آنچه دربرابر تو رخ می‏دهد، بی‏ اعتنایی و نسبت به حقی که در برابر تو پایمال می‏شود ساکت می‏مانی! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز می‏شود و ریختن خون دیگران جایز شمرده می‏ شود و تو یا به آن خوشنودی یا در آن نقش داری یا در برابر آن ساکت می‏ مانی. هیچ تفاوتی میان آن‌ها وجود ندارد و هیچ راه میانه‏‌ای در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنی یا در راه‏های گمراهی و چه بسیاند راه‏ های گمراهی.

کسی که در مجلس امام حسین شرکت می‏کند در یک لحظه فکر کند ـ و بسیاری از ما با خود فکر کرده ‏ایم ـ که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگاری عظیم می‏رسیدیم. بسیاری از ما می‏ گوییم اگر ما در کربلا بودیم، بی‏گمان حسین را یاری می‏ کردیم، آیا معنای حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یاری می‏ کردیم؟ ولی بین خود و خدای خود اگر خواستید درباره کسانی که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داوری کنید، باید به شرایط عینی حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخی از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادری که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتی فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!

این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتی تمام می‏گویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع می‏کردیم و نمی‏گذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوی کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟

یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه می‏ دانستند که کشته می‏ شوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را می‏ دانستند، ولی چرا برای رفتن به میدان از یکدیگر پیشی می‏گرفتند؟ به چه دلیل؟ این‌ها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب بیفتد. یعنی با تمام وجود و زندگی خود پنج دقیقه از زندگی امام حسین علیه السلام را نجات می‏دادند، چرا؟ چون فکر می‏کردند شاید کشته شدن آن‌ها در آن دل‌های سیاه و بی‏رحم تأثیر گذارد و برخی از آنان از گمراهی دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آن‌ها این گونه فکر می‏کردند، و یا به گونه‏ای دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.

وقتی ما به این صحنه، به این چراغ فروزانی که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصر‌ها برافروخت می‏ نگریم، این حقیقت را درمی‏ یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ می‏شود و گسترش می‏ِیابد و سیلی زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام می‏انجامد. گرفتن اندکی از مال حرام به آنجا می‏انجامد که ابن سعد برای گرفتن حکومت ری حاضر می‏شود حسین علیه السلام را بکشد. بی‏حرمتی به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بی‏حرمتی به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر می‏شود.

بنابراین‌ای برادران! این حقیقت روشن می‏ شود که انسان وقتی شروع به انحراف می‏کند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسان‏تر از روز دوم است و در روز دوم آسان‏تر از روز سوم و به همین ترتیب.

 


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید