مکتب محمدرضا حکیمی، نگرش‌ها و نگرانی‌هایش

به نقل از منابع

آقای حکیمی مانند بسیاری از متفکران معاصر ما دارای نوعی تفکر التقاطی هستند. مقصودم از این کلمه لزوما معنای منفی آن نیست، بلکه نگاهم به روند شکل گیری برخی از مکاتب در دوره های خاص است. در دوره صفوی عنوان التقاطی را به فیض کاشانی هم دادند. دلیلش آن بود که وی ملغمه ای از افکار غزالی، ملاصدرا، و برخی از اخباری های مشهور آن زمان مانند سید ماجد بحرانی و دیگران را با هم تلفیق کرده و مکتب خاصی که به گمان خودش متناسب با وضع موجد در جامعه و به اصطلاح نجات بخش بود، پدید آورد.

به گزارش نباء خبر، ضمن عرض تسلیت به مناسبت درگذشت استاد محمدرضا حکیمی، آنچه می خوانید، برگرفته از متن گفت وگویی است که درباره آثار ایشان که در سال هزار و سیصدو نود و چهار منتشر شد.

جامعه شرقی بویژه بخش اسلامی آن، بحرانی عمیق دارد که برای خروج از آن و ورود به تمدنی نوین، نیاز به یک سامانه فراگیر فکری برای همه عرصه های ذهن و عین دارد، این کاری است که بسیاری از اندیشمندان معاصر ما و از جمله استاد محمدرضا حکیمی برای آن فکر و تلاش کرده اند، اما موانع به حدی زیاد و شناخت ما از وضع شرق به قدری نارسا و متدهای ما به قدری غیر علمی است که فقط توانسته ایم گام های تجربی بسیار کوچکی را برداریم. هر کدام از اندیشمندان ما در حصار داشته های پیشینی و پسینی هستند و درآمدن از آنها خود نیازمند یک معجزه است.

آقای حکیمی مانند بسیاری از متفکران معاصر ما دارای نوعی تفکر التقاطی هستند. مقصودم از این کلمه لزوما معنای منفی آن نیست، بلکه نگاهم به روند شکل گیری برخی از مکاتب در دوره های خاص است. در دوره صفوی عنوان التقاطی را به فیض کاشانی هم دادند. دلیلش آن بود که وی ملغمه ای از افکار غزالی، ملاصدرا، و برخی از اخباری های مشهور آن زمان مانند سید ماجد بحرانی و دیگران را با هم تلفیق کرده و مکتب خاصی که به گمان خودش متناسب با وضع موجد در جامعه و به اصطلاح نجات بخش بود، پدید آورد.
افراد مکتب ساز، محصول دوره هایی هستند که فشارهای فکری و مکتبی، از چند ناحیه بر آنها وارد می شود. در واقع مکتب قدیمی شکست خورده و قرار است به زعم آنان مکتب جدید از مجموعه مکاتب گذشته فراهم آید. مکتبهایی که هر کدام جاذبه ها و نقص های خاص خود را دارند و حالا باید صورت جدیدی پیدا کنند. افرادی در مرتبه آقای حکیمی، تلاش می کنند با تلفیق این مکتب ها یا بخش هایی از آنها با یکدیگر و دادن صورتی به آن مواد، نگاه و مکتب جدیدی عرضه کنند. این افراد اندک نیستند با دست مایه های متنوع و صورت بندی های گاه خیالی یا واقعی. البته آنها معمولا یک بستر اصلی دارند که آقای حکیمی بر بستر مکتب معارفی خراسان که آن را مناسب با تلفیق های بعدی می دید قرار گرفت. شما می توانید ایشان را ادامه مرحوم روش و مکتب میرزا مهدی اصفهانی، واز آنجا پیرو روش اخباری قدیم ـ با همه تفاوتهایی که با اخباری ـ
اصولی های جدید دارد و گاه بلکه اغلب باورهای کلامی شان اخباری اما فقه شان اصولی است ـ و البته محصول تاثیر گذاری ایدئولوژی های جدید در جهان و ایران دانست. البته نباید از سهم جدی آقای حکیمی در این تلفیق و تبیین گذشت، امری قابل تامل و بررسی و ریشه یابی و شخصیت فکری و نبوغ علمی ایشان است. از این دست التقاطها که خود آقای حکیمی علیه نوعی از آن شوریده، در قرن سوم و چهارم هجری فراوان بود. تلفیق اندیشه های یونانی و ایرانی با آموزه های اسلامی یا به عبارتی انطباق دین و فلسفه به گمان فارابی و پدید آمدن مکتب های بزرگی مانند ابن سینا و دیگران، به خصوص اسماعیلیه که نمونه شگفتی هستند، مثالهایی از این دست تلفیق ها و التقاط ها با صورت جدید است که منطق خاص خود را دارد و چرایی و تحلیل آن امری قابل بحث است.

شکل گیری مکتب معارف – یا مکتب تفکیک- و تبیین مختصات آن از سوی آقای حکیمی

یک تعبیری در روایات ما آمده و آن این است که از شیعیان خواسته شده معارفشان را از احادیث بگیرند و سراغ دیگران نروند. مقصود از دیگران، محدثان و رؤسای سایر مذاهب است. حتی ممکن است برخی از معتزلیان هم منظور باشد که سعی می کردند با اندیشه های عقلی، دین را تبیین کنند. البته در این باره تعبیر صریحی نداریم، اما به طور کلی، در روایات، شیعیان به سمت روایات و معارف اهل بیت سوق داده شده اند. در قرن سوم که مباحث تمدنی مطرح شد و وجوه زندگی گسترش یافت، و همین طور وقتی شبهات فکری از ناحیه اندیشه های بیرونی مطرح شد، این پرسش مطرح بود که نیازهای زندگی و اندیشه از چه راهی باید حل و فصل شود. در واقع متفکران دنبال سامان فکری جدیدی برای جامعه جدید رو به رشد و تحول بودند. برخی از این مسائل جنبه اخلاقی و اجتماعی داشت، برخی فلسفی و عقلی، و پاره ای هم مربوط به علوم طبیعی و نجوم و طب و … بود.

یک نگاه که می کوشید خود را نگاه ناب و خالص در دین بنمایاند، این بود که معارف اهل بیت، یا به عبارتی معارف دینی، همه اینها را که شامل دنیا و آخرت و علم طبیعی و پزشکی و همه چیز است، جواب می دهد. به همین دلیل حتی شیخ مفید که عقل گرا هم بود، معتقد بود ریشه همه علوم به انبیاء می رسد و آسمانی است. پاسخ گویی به یک گستره عظیم از مسائل اجتماعی و فکری و فلسفی و علمی، از ناحیه معارف دینی، ایده ای بود که مطرح شد و عنوان اخباری گری یافت. این یک سامانه فکری بود. مهم پاسخ دادن به سوالات بود و برای همین خیلی روی درستی و نادرستی تاکید نمی شد. لزومی هم نداشت. دیگران، پاسخ برخی از این مسائل را در عقل یا تجربه سایر ملل یا علوم بیرونی یا ترجمه ها و غیره جستجو می کردند.

کلیات این اندیشه که دین و معارف پاسخگوی همه نیازهای بشر است، هم در اهل سنت ـ البته جریانهای غیر معتزلی و ضد عقلی آن ـ و هم در شیعیان، جریان اخباری وجود داشت. این نگاهی است که در میان شیعیان، توسط سید مرتضی و مکتب کلامی او کنار گذاشته شد. آنها با سامانه فکری دیگری پیوستند که بسا اصل آن هم شاید ریشه در بسیاری از احادیث از نوع دیگر و افکار عقل گرایان شیعی مانند هشام بن حکم داشت. به همین دلیل حدیث، بعد از اضمحلال مکتب قم در قرن چهارم، از میان جامعه علمی شیعه به مقدار قابل توجهی بیرون رفت تا آن که در دوره صفوی دوباره ای همان سامانه فکری اخباری برای حل معضلات فکری و اجتماعی و فرهنگی جامعه صفوی مطرح شد و ین که معارف اهل بیت به همه مشکلات و مسائل جواب می دهد. یعنی عین آن احادیث نه این که قرآن یا احادیث راهنمای به سوی تفکری هستند که عقل هم جایگاهی در آن دارد، سخنی که سید مرتضی آن را می پسندید.

مرحوم مجلسی کتاب السماء و العالم هم در بحار دارد که چندین مجلد است و معارف جهان شناسی است. ایشان چندین کتاب کوچک و بزرگ با عنوان اختیارات دارد که در نجوم و حتی جغرافی است و پاسخ آنها را از روایات می خواهد. این مکتب را که ادامه بدهید، در میان شیعه، به همین جریان معارفی مشهد می رسید. اینها از اصل، شورشی علیه فلسفه و عقل گرایی به خصوص شکل متاخر صدرایی آن بود، حالا هم همین است. البته خودشان می گویند ضد عقل و استدلال نیستند، اما تاکید دارند که ضد دین شناسی یونانی زده هستند و آن را به حق نوعی التقاط می دانند. اما این عقل، فقط حق دارد در چارچوب مفاهیم موجود در روایات نظر بدهد. جریان معارفی مشهد، در کل، نوعی نگرش درون مذهبی برای رجوع به معارف اهل بیت با ایده پاسخگویی آن به همه مسائل زندگی و فکری است که البته با توجه به نفوذ مدرنیته و برخی از علوم جدید دیگر، ادعاها در باره نجوم و طب کمتر در آن مطرح می شود. هر چند در باره طب می بینید که هنوز هم اصرار روی آن هست و همین حالا هم دکان آن پر رونق است. از نظر بیرونی، جریان معارفی، در شکل سنتی آن که میرزا مهدی اصفهانی است، دنباله مقابله با نگرش فلسفی صدرایی و فیضی و دیگران در دین است که بسیار هم قوی است، اما از طرف جریان مدرن معارفی، بیش از هر چیز رها شدن از انبانی از افکار قدیمی است که باید جای خود را به افکار جدید بدهد. حالا افرادی مانند آقای حکیمی با تکیه بر روایات، این افکار جدید را مطرح کنند که نمونه اش همین کتاب الحیاة است. از یک زاویه ارزش این مطالب، برای تضعیف جریان های فکری فلسفی ـ یونانی است که به عنوان یک پارادایم استوار، کلام اسلام شیعی را در حضار خود گرفته و اینها به آن لطمه می زنند، اما به نظرم آنچنان استوار است، که با این تکانها، اتفاقی نخواهد افتاد و بیش از همه مدرنیته و افکار غربی است که بنیادهای آن نگاه و پارادایم را سست کرده است.

اما بعد از آن توضیحاتی که گذشت، حالا باید این مسأله را از نظر زمان خروج آن از ذهن به عین، در چهارچوب گفتمان «حکومت اسلامی» که دنباله «خلافت» اسلامی طرح و پس از انحلال خلافت، پدید آمد و یکی نمونه اش جمهوری اسلامی بود، دنبال کرد. وقتی غرب آمد، نظام کهن سیاسی مسلمانی، یعنی خلافت زیر سوال رفت. در این باره برخی آن را کنار گذاشتند، برخی اساسش را نگه داشتند و پیشنهاد اصلاح در آن را با درجات مختلف دادند. محافظه کارانی هم بودند که حاضر به هیچ نوع تغییری نبودند.
می بینیم که هنوز هم داعش، معضل جهان اسلام را برای رهایی از غرب، «خلافت اسلامی» می داند. بحث این بود که اگر خلافت اسلامی درست شود، یعنی شریعت اجرا شود، همه چیز حل خواهد شد و ما می توانیم عظمت دیرین را برگردانیم و دست کم قدرت رقابت با غرب پیدا کنیم. یعنی سامانه ای را طرح کردند که خودشان از گذشته می شناختند و البته معلوم نیست این شناخت هم چه قدر دقیق بود و هست. آن وقت که خلافت رفت، اخوانی ها طرح حکومت اسلامی داشتند، به خصوص مودودی که اندیشه هایش روی سید قطب اثر گذاشت. البته همه اخوانی ها این طور فکر نمی کردند و برخی به دمکراسی غربی باور داشتند. آثار اخوانی ها در میان ما هم آمد و تاثیر گذاشت. چون ما امامت داشتیم، و معتقد به امام غایب بودیم، اوائل خیلی به حکومت و امکان آن فکر نمی کردیم، اما کم کم، حس کردیم اجرای شریعت امری است که زیر نظر فقیه ممکن است. البته دو گرایش داشتیم. برخی دنبال ولایت فقه بودند و سعی می کردند نفس شریعت را درست تبیین کنند و نتیجه بگیرند که اگر شریعت درست بدون تحریف تبیین شود دنیای اسلام اصلاح می شود. برخی دنبال ولایت فقیه بودند و معتقد بودند بدون وجود فقیه امکان تحقق حکومت اسلامی نیست.

در آموزه های شیعی، مورد دوم زمینه بیشتری داشت. کاری که آقای حکیمی در الحیاه کرد یکی از همان طرح هایی بود که در باره ارائه یک متن جامع و کامل برای فراهم کردن یک بینش درست اسلامی و فقهی که بتوان با آن به ایده آل مورد انتظار در تحقق جامعه اسلامی رسید، مطرح شد. پیش از آن قلمداران در اوائل دهه چهل جلد اول کتاب حکومت اسلامی را به سبک اخوانی منتشر کرد و جلد دوم آن اوائل انقلاب درآمد. کسان دیگری هم بودند که در این باره بحث کردند و من رسائل بیشماری را در کتاب رساله های سیاسی از دوره پهلوی در دو جلد چاپ کرده ام. ویژگی کار آقای حکیمی آن است که برای رهایی از التقاط های چپ و راست، تلاش می کرد این نظام سازی را بر اساس معارف اهل بیت یعنی همین روایات ارائه دهد. به هر حال به نظرم این کار هم در ادامه همان گفتمان «حکومت اسلامی نگاری» باید تعریف کرد که مسأله اصلی بویژه پس از تأسیس جمهوری اسلامی بود. یک مدل جالب اما کوچک چنین طرحی کتاب منشور حکومت اسلامی بود که در سال 1345 توسط جلال الدین فارسی صرفا بر اساس توضیحات و بیانیه های مجتهدان وقت نوشته شد، متنی که در پاریس و به کوشش بنی صدر با عنوان «برنامه عمل» چاپ و منتشر شد. در همین مسیر بود که الحیاة هم پدید آمد. این هم نوعی نگرش سیستمی برای بیان تکلیف تمام دوایر فکری و عملی و سیاسی حکومت بویژه اقتصاد بود. این را نمی شود از آن طرح جدا کرد.

نگرش و بازتاب های تالیف کتاب الحیاه
نوعی نگرش انقلابی بر الحیات حاکم است. یک بخش از خاستگاه نگارش این اثر، توجه به مسائل انقلاب بوده، چنان که خود نویسنده به آن اشاره کرده و شما هم در یکی از سوالات قبل آوردید. نگرش انقلابی در دهه پنجاه، برای جایگزین کردن سامانه ای فراگیر برای جامعه اسلامی، سخت متأثر از اندیشه های سوسیالیستی و عدالت خواهانه بوده است. به هر روی، گفتمان انقلابات چپ، که محور مبارزات انقلابی در چند دهه منجر به انقلاب بوده، مبارزه با سرمایه داری و در سمت و سوی انقلابی عدالت خواهانه که نوعی برابری میان مردم را ترویج می کرده، بوده است. طبیعی است که در دین، بویژه در آیات و روایات، شعارهای عدالت خواهانه، مبارزه با ظلم، نفی رباخواری سرمایه دارانه، وجود دارد، اینها روایاتی است که نویسنده آنها را به عنوان پیشانی کار خود قرار داده است. ولی بازهم اشاره خواهم کرد که حدیث غیر از فقه است. چنان که شعارهای در دین، غیر از ساختار حقوقی موجود در فقه اسلامی است.

فقه موجود ما، مبتنی بر نوعی نگاه بر اساس مالکیت خصوصی است. فراموش نکنیم همان زمان، یعنی اوایل دهه شصت که این مجلدات اقتصادی الحیاة چاپ می شد و ایشان در حسینیه صفائیه آن مطالب را تدریس می کرد، مرحوم آقای احمدی میانجی از علمای بزرگ وقت قم که در شورای عالی اقتصاد هم بود، کتابی در دو جلد تحت عنوان مالکیت خصوصی نوشت و خواست نشان بدهد اساس فقه روی مالکیت خصوصی است. این مجادله وجود داشت و خاستگاه تألیف الحیاة نگاهی بود که نه لزوما ضد مالکیت خصوصی، اما مبتنی بر نگرشی از عدالت بود که با این ساختار فقه سازگاری چندانی نداشت. من باز هم باید تأکید کنم، روایات مسأله ای است فقه مساله دیگر. این بحث در کلام هم هست.
در آنجا هم هزاران روایت کلامی داریم که در ساختار کلامی تشیع نقش چندانی ندارد. بسیاری از آنها را شیخ صدوق در وقت نگارش توحید کنار گذاشت و محو شد، چون مُشعر به جبرگرایی و تشبیه بود. در فقه هم همین طور است. در باره شعارها هم عرض کردم، این شعارهای عدالت خواهانه، خیلی مورد توجه فقیهان به عنوان معیاری مستقل از آنچه که اصول اقتصادی اسلام بوده، نبوده است. این دعوا در کتاب اقتصاد اسلامی استاد مطهری هم هست که امام ـ بر حسب آنچه شنیده ایم ـ دستور جمع آوری آن را دادند. انتقادهای آقای حکیمی هم به جمهوری اسلامی عمدتا از همین زاویه است که به دیدگاه های ایشان حتی در دوره دولتی با گرایش چپ که در سالهای جنگ بود، توجهی نشد.
مارکسیست ها بحث اقتصاد را جدی گرفتند و نگاه خاصی را رواج دادند. طبعا مسلمانان باید در باره این مساله اظهار نظر می کردند. از نظر اجتماعی هم بسیار مهم است. سابقه این مساله را باید در کتاب «اسلام و مالکیت» آقای طالقانی دنبال کرد که البته سعی کرده نگاه فقهی را به مقدار زیادی حفظ کند، و در عین حال در مقابل توده ای ها جوابهایی بدهد. به دلیل این که خیلی متاثر از آن افکار نبود، چندان مورد توجه جریانهای چپ هم قرار نگرفت. کارهای دیگری از قبیل اقتصادنا مرحوم شهید صدر و منبرهای مفصل آقای موسوی اردبیلی و همین طور مهدوی کنی در باره اقتصاد اسلامی در پیش از انقلاب تلاشی بود برای این که ضمن تاکید کلیات فقه اسلامی، به جنبه های عدالت خواهانه آن توجه داده شود و تمام هدف این بود که جلوی مارکسیست ها گرفته شود.

همان زمان بحث جامعه بی طبقه توحیدی مطرح شد که شکلی که مجاهدین طرح می کردند، دقیقا سوسیالیستی بود. همان زمان احمد طیبی شبستری، کتابی با عنوان فقر از دیدگاه اسلام نوشت که متن بسیار عجیبی بود. ایشان در آنجا تعبیر «سیستم اشتراکیت اسلام» را مطرح کرده و از آن دفاع می کند. ابوذر هم از نظر او و البته به تقلید برخی از نویسندگان مصری یک مسلمان سوسیالیست است. خوب می دانید که این فکر بعد از انقلاب در بخش تقسیم اراضی، روی تفکر شماری از افرادی که دست اندرکار این مسأله بودند و هیئت هایی که به نام هیئت هفت نفره شهرت داشت، تأثیر عمیقی داشت. اما این که گفتید اگر آقای حکیمی در سیستم اجرایی کشور قرار داشت، چنین حرفهایی را نمی زد، از دید اصحاب ایشان مانع از درستی یا نادرستی نیست، زیرا ما همیشه با این جمله روبرو هستیم که بد عمل شده و الا اصل آن خوب است! شما ببنید مهم ترین اصل اقتصادی اسلام، نفی ربا است که بر اساس تفسیری که از آن در منابع فقهی بوده، ما طی بیش از سی و پنج سال، چه مقدار در تحقق واقعی آن موفق بلکه ناموفق بوده ایم. اما هنوز هم روی این بحث تکیه می کنیم و امیدواریم که در آینده آن را محقق کنیم گرچه برخی از فقیهان تفسیرهای دیگری از آن داده اند که کم و بیش با آن آشناییم.

الحیاه در ادامه جریان حکومت اسلامی نگاری است، اما به سبک خودش. یعنی تلاش کرده است با دیدی که جریان معارفی دارد، بر اساس احادیث یک نظام جامع و سامانه فراگیر بویژه برای اقتصاد که مسأله روز بود و مارکسیستها روی آن تاکید می کردند، ارائه دهد. این هدف نویسنده در نگارش این اثر است، اما این که در عمل چه چیزی از آب درآمده و آیا بسان یک اثر فقهی ـ فتوایی است یا صرفا یک گردآوری جهت دار، مطلبی است که باید با مرور کامل کتاب و با ملاحظه مناقشاتی که میان مکتب اصولی و اخباری در امر اجتهاد هست، به آن پاسخ داد.

می دانیم که از تجمیع روایات ضمن این که نگره های راهبردی در فقه با نوعی گزینش معلوم می شود، اما تا وقتی که چهارچوبه اجتهادی ـ حقوقی نداشته باشد، امکان اجرای آنها نیست. به عبارت دیگر، دست کم چهارچوبی که در جامعه شیعی پذیرفته شده بر پایه نظریه اجتهاد و تقلید است که اخباری ها به آن باور ندارند و هیچ گاه هم نتوانسته اند در هزار سال گذشته، از فقه اجتهادی عبور کنند. نفوذ آنها غالبا و حتی با حمایت حکومت ها، همراه با حضور فقه اجتهادی در جامعه بوده است.
توجه دارید که الحیاه در روزگار ما مورد استقبال قرار نگرفت، زیرا همه روایات آن در مصادر دیگر هم هست، از نظر اجتهادی هم دارای هیچ نوع فتوایی نیست و به علاوه، نویسنده آن هم به عنوان یک مجتهد یا مرجع شناخته نمی شود که حتی از همان توضیحات مختصر فتوایی استخراج شود. بنابرین این اثر را باید نوعی اثر فکری ـ تبیینی از دین در چار چوب نگرش خاصی دانست که بستر آن مکتب معارفی با تلفیقی از باورهای جاری در جامعه ما و برگرفته از ایدئولوژی های زمانه به خصوص دهه چهل و پنجاه است. طبعا ارزش آن به عنوان یک اثر حدیثی، با نوعی انتخاب و تدوین و به این اعتبار که حکایت روزگار ما برای آیندگان خواهد بود، جالب و جذاب خواهد بود.


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید