او در مطالعاتی که درباره اقتصاد رشد در جهان سوم داشت متوجه شد فرض الگوهای مطرح علم اقتصاد درباره رشد درست نیست. این الگوها فرض میگرفتند که نیروی کار محدود است و پس از مدتی این مساله باعث خواهد شد دستمزدهای آنها بالا برود، درصورتی که نیرو کار در بسیاری از مواقع واقعا بهنظر نامحدود میآمد. میشد دید که دائما نیروی کار جدید به مرکز منتقل میشود و این باعث میشد که بتوان دستمزدها را دائما پایین نگه داشت.
به گزارش نبأخبر،15 ژوئن سالروز مرگ سر ویلیام آرتور لوئیس، اولین سیاهپوستی برنده نوبل اقتصاد است.
سر ویلیام آرتور لوئیس اولین سیاهپوستی بود که نوبل اقتصاد را از آن خود کرد. کسب این افتخار از سوی او اولینهای دیگری را هم رقم زد؛ اولین نوبل کشورش و اولین نوبل در زمینههای علمی برای فردی سیاهپوست. جالب آنکه تا به امروز، دیگر هیچ آفریقاییتباری موفق نشده در زمینههای علمی نوبل دیگری برنده شود و لوئیس هنوز در این دسته یکه است. کسی که از دور خیلی عادی و راحت به نظر میرسید. اما بیسروصدا و بیحاشیه مرزها و محدودیتهای زیادی را جابهجا کرد.
اولینهای او به جایزه نوبل محدود نمیشود. او اولین آفریقاییتبار است که به عنوان دانشجو وارد مدرسه اقتصادی لندن شد. جالبتر آنکه اولین استاد سیاهپوست این دانشگاه تراز اول جهانی نیز بود. او اولین عضو هیات علمی آفریقاییتبار دانشگاه منچستر نیز بود. همینطور اولین استاد تمام سیاهپوست دانشگاه پرینستون هم به نام او زده شده است – جایی که ۲۰ سال تدریس کرد.
سنت لوسیا: متراکمترین کشور از نظر جایزه نوبل!
آرتور لوئیس در سال ۱۹۱۵ در سنت لوسیا بهدنیا آمد. جزیرهای کوچک که یکی از ۱۳ کشور امروزیِ منطقه کارائیب را تشکیل میدهد. این جزیره در طول قرنهای استعماری دائما بین فرانسه و انگلستان دستبهدست میشد. فرانسویها اولین مستعمران آن بودند و نام کشور هم از یکی از قدیسهای فرانسوی میآید. حتی زبان سنت لوسیا هم بیشتر تحت تاثیر دور استعمار فرانسوی است.
زمانی که لوئیس بهدنیا آمد این جزیره بخشی از امپراتوری بریتانیا بود. در حال حاضر سنت لوسیا کشور مستقلی محسوب میشود اما هنوز جزئی از کشورهای مشترک المنافع است – ۵۶ کشوری که بیشترشان سابقا مستعمرههای انگلستان بودهاند.
در سر شماری سال ۲۰۱۸ این کشور کمتر از ۱۸۰ هزار نفر جمعیت داشت – چیزی در اندازه شهر سمنان. جالب آن که سنت لوسیا با داشتن دو نوبلیست –اقتصاد ۱۹۷۹ سر لوئیس و ادبیات ۱۹۹۳ سر دِرِک آلتون والکات– از نظر سرانه نوبل، اولین کشور جهان است.
کودکی: نبوغی که زود خودش را نشان داد
آرتور لوئیس در کودکی مریض شد و نتوانست به مدرسه برود. همین شد که پدرش کار تدریس به او را برعهده گرفت. ترکیب این اتفاق با هوش ویژه او باعث شد که وقتی آرتور شرایط رفتن به مدرسه را پیدا کرد ۲ مقطع بالاتر از سنش بنشیند.
بهعبارتی او دو مقطع را جهشی زد و در ۱۴ سالگی تحصیل مقدماتیاش را به پایان برد. البته چون بورسیهها برای زیر سن معمول نبودند مجبور شد چند سالی صبر کند. او در نهایت تنها بورسیه کل کشورش را بهدست آورد و رهسپار مدرسه اقتصادی لندن شد.
میخواست تجارت بخواند اما پایش به دانشگاه باز نشده بود که استاد راهنمایش گفت این زرنگترین دانشجویی است که تابهحال داشتهام! اینطور شد که او را به خواندن دکتریاش هم تشویق کردند و لوئیس هم پذیرفت.
بعدتر، اولین دانشجوی سیاهپوست این دانشگاه، اولین مدرس سیاهپوست آن هم شد. اتفاقی که کم بزرگ نبود. البته به او اجازه مشاور شدن داده نشد و قراردادش هم یکساله بود. دلیل هم آن بود که برخی استدلال میکردند که دانشجویان –که آن زمان تماما سفیدپوست بودند– شاید نخواهد که سیاهپوستی مشاوره کار آنها را برعهده بگیرد.
تصوری که البته اشتباه بود. لوئیس سریعا به یکی از اساتید محبوب تبدیل شد و دانشجویان دائما پیگیر بودند که او را مشاور کار خودشان کنند. میگویند خیلی کار کردن با او راحت بود. بیترس و نگرانی میشد به سراغش رفت و از او کمک گرفت. همانطور که یکی از دانشجویانش میگوید سادگی و عادی بودنش اجازه میداد که هرکسی راحت به سراغش برود اما به محض اینکه با او همصحبت میشدید این را میفهمدید که با فردی کامل خاص و ویژه دارید حرف میزنید.
الگوی توسعه لوئیس
همچون او که از کشوری استعماری آماده بود و ذهنش درگیر مسائل آنجا، روزبهروز به دانشجویان جهانسومی او اضافه میشد و آنها هم دوست داشتند بر مسائلی کار کنند که مربوط به شرایط کشور خودشان باشد. آن زمان علم اقتصاد بیشتر بر کشورهای توسعه یافته و صنعتی متمرکز بود و کمتر به جاماندگان توسعه توجه میکرد.
اینجا بود که او درسگفتاری را درباره کشورهای استعماری، همچون کشور خودش، شروع کرد. او در مطالعاتی که درباره اقتصاد رشد در جهان سوم داشت متوجه شد فرض الگوهای مطرح علم اقتصاد درباره رشد درست نیست. این الگوها فرض میگرفتند که نیروی کار محدود است و پس از مدتی این مساله باعث خواهد شد دستمزدهای آنها بالا برود، درصورتی که نیرو کار در بسیاری از مواقع واقعا بهنظر نامحدود میآمد. میشد دید که دائما نیروی کار جدید به مرکز منتقل میشود و این باعث میشد که بتوان دستمزدها را دائما پایین نگه داشت.
از دیگر پروژههای علمی او میتوان به تحلیلگذار اقتصادی کشورها اشاره کرد. او به مساله عبور از اقتصاد کشاورزیمحور به اقتصاد مدرن توجه ویژهای داشت. در پژوهشهایش اهمیت و نقش بخش خصوصی و نظم مدرن اقتصادی در این عبور مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. او ایدهای که قبلا پرورش داده بود را اینجا نیز به کار گرفت؛ به عبارتی پایینماندن دستمزد کارگران به «بخش سرمایهداری» اجازه میداد سرمایه لازم را انباشت کند و آرام آرام به بخش بزرگ اقتصاد یک کشور تبدیل شود.
هرچند که امروزه میگویند مدل او بیش از حد ساده است و بیشتر برای فهم کلیت ماجرا میتواند مفید باشد اما بسیاری از تحلیلهایی که تلاش میکنند توسعه و مدرن شدن اقتصاد چین را توضیح دهند از مدل لوئیس استفاده میکنند.