یکی از اساتید برجسته حوزه روابط بینالملل دانشگاه هاروارد میگوید هم نسخه لیبرال دموکراسی نسخهای شکستخورده است و هم وضعیت این روزهای دنیا، وضعیت خطرناکی برای روی کار آمدن جنگطلبانی مثل ترامپ است. «استفان مارتین والت» از اساتید برجسته روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد، مقالهای با موضوع صلح بینالملل و دورنمای رسیدن جهانیان به آن […]
یکی از اساتید برجسته حوزه روابط بینالملل دانشگاه هاروارد میگوید هم نسخه لیبرال دموکراسی نسخهای شکستخورده است و هم وضعیت این روزهای دنیا، وضعیت خطرناکی برای روی کار آمدن جنگطلبانی مثل ترامپ است.
«استفان مارتین والت» از اساتید برجسته روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد، مقالهای با موضوع صلح بینالملل و دورنمای رسیدن جهانیان به آن به رشته تحریر درآورده که در نشریه فارین پالیسی منتشر شده است.
در این مقاله، اوضاع این روزهای عرصه سیاسی آمریکا و خطر روی کار آمدن شخصی مثل ترامپ هم پررنگ شده است.
در ادامه ترجمه بخشهایی از این مقاله را میخوانیم:
سال گذشته در خصوص اینکه صلح بینالملل چگونه در راستای منافع ملی آمریکاست، مقالهای نوشتم. هیچکدام از کاندیداهای ریاستجمهوری اما در این خصوص کلمهای حرف نزد. به جای این، ما از آنها بسیار در خصوص قدرت، عزم، بزرگی و رهبری آمریکا در جهان شنیدیم؛ هشدارهای تکراری در خصوص تهدید و دشمن هم از کاندیداها شنیده شد. حتی یکی از کاندیداها، سخنانی عجیب و تهاجمی در خصوص مسائل مختلف مطرح کرد و حتی یه صورت آشکار، رقیبان سیاسی خود را تهدید کرد؛ دست آخر هم همین فرد، به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد.
اگر به جاهای دیگر دنیا هم نگاه کنیم، دلائل زیادی برای خوش بینی به آینده نمییابیم. اتحادیه اروپا که قبلاً سمبل کنار گذاشتن مناقشات تاریخی بود، حالا دارد کمکم از هم میپاشد.
سوریه تخریب شده، افغانستان، یمن، سومالی، عراق، سودان جنوبی و لیبی هم در باتلاق به گرفتار آمدهاند و دورنمایی از خلاصی از این وضعیت برای آنها دیده نمیشود. صحنه سیاسی در آسیا هم در حال تغییر است و رئیسجمهور منتخب، به تازگی سیاست چین واحد و پیمان تجاری با کشورهای شرق آسیا را زیر سوال برده است. او توانست چینیها را تحریک و موقعیت آمریکا در آسیا را به صورت همزمان، تضعیف کند و تازه این در حالی رخ داده که وی هنوز دولت را در دست نگرفته است؛ پس کمربندها را ببندیم که جادهای ناهموار در پیش داریم.
حاکمیت ملی دولتها نیز تضعیف و ابزار دیگر دولتها برای دخالت در امور داخلی کشوری دیگر، متعدد و پیچیده شدهاند. ابزار مدرن و مبهم قدرت مانند هکرها، سلاحهای سایبری و پهپادها، در همین حال در اختیار دولتها قرار دارد و به همین خاطر، امکان محاسبه اشتباه و یا افزایش غیرعامدانه تنشها بین دو دولت بالا رفته است.
با این وضعیت، امکان درگیری میان دولتها بالا میرود. کفه موازنه قدرت در عرصه بینالملل در حال تغییر جهت است که این برای حفظ صلح در جهان، خیلی خبر خوبی نیست. نگاه داشتن این وضعیت متلاطم در یک چارچوب معقول، به کار دیپلماتیک هوشمندانه و صبورانه نیاز دارد و با توجه به این وضعیت، این روزها خیلی روزهای خوبی برای سپردن سکان سیاست خارجی آمریکا به چند آماتور و نظریهپرداز نیست.
دورنمای صلح در داخل کشور هم، آنچنان امیدبخش نیست. استفاده از روشهای ظاهراً قانونی برای جلوگیری از طرح یک مطلب در کنگره، رو به افزایش است. سنا که اکثریتش در دست جمهوریخواهان است، حتی از برگزاری نشست استماع برای گزینه مشروعی که برای تصدی پست دیوان عالی معرفی شده، جلوگیری میکند. تحلیلگران سیاسی روز به روز اقبال بیشتری پیدا میکنند برای زدن برچسب «خیانت» به مخالفانشان. اینگونه گرایشها همیشه در صحنه سیاسی آمریکا جای خود را داشته و در برخی برههها، جایی برای عرض اندام یافته اما این روزها، روزهای اوج آنهاست. اینگونه افراد نسبت به قبل جایگاه مستحکمتری در جامعه آمریکا و بخصوص در حزب جمهوریخواه پیدا کردهاند و نباید تعجب کرد اگر روزی، این افراد، مخالفان خود را فاشیستهایی بخوانند که باید با هر وسیلهای سرکوب شوند. نتیجه این اوضاع مشخص است؛ مبارزهای عریان، بیقاعده و بیپایان برای قدرت یافتن در عرصه سیاسی که تهدیدی است جدی برای حاکمیت قانون اساسی و ثبات داخلی در ایالات متحده آمریکا.
البته اصلا قرار نبود اینطور شود. اوایل دهه ۹۰، بسیاری از کارشناسان فکر میکردند شکست کمونیسم، آمریکا و دیگر نقاط دنیا را در مسیر بلند صلح و کامیابی قرار میدهد. دموکراسی و بازار آزاد در دنیا گسترده شد؛ آن روزها جهانیسازی هم شعار روز شده و قرار بود که منتفع شدن همه دنیا از وضعیت جدید را تضمین کند؛ حتی تصور میشد که بشریت از روزهای مناقشه و نزاع گذشته و دیگر جایی برای اینگونه مقولهها در تاریخ بشری نخواهد بود.
در آن روزها، آمریکاییها فکر میکردند که ورژن آنها برای دموکراسی، ورژنی ایدهآل است و با گذشت زمان، همه به آن، روی خواهند آورد. این طرز تفکر، حالا کار این تفکر خوشبینانه به کجا کشیده است.
در اوایل کار، لیبرالهای هر دو حزب آمریکا، برای ایجاد صلح در عرصه بینالملل به تئوریهایی روی آوردند که نقصان داشت. برخی اعتقاد داشتند که وابستگی متقابل اقتصادی، کشورها را به هم پیوند میدهد و آنگاه دیگر، منازعه بین چنین کشورهایی، غیرمنطقی و حتی غیرممکن خواهد بود. اما وابستگی متقابل اقتصادی هیچگاه سد قابل اعتمادی در برابر رویاروییهای خشن نبوده است که اگر این چنین بود، جنگهای داخلی درون کشورها، خیلی کمتر میبود.
علاوه بر این، جهانیسازی در عرصه اقتصادی هم به وعدههای خود عمل نکرد. اقتصاد آمریکا غنی شد ولی اقتصاد بقیه جاهای دنیا و به خصوص کشورهای فقیر، اینگونه نشد. جهانیسازی همچنین باعث شد که کشورها نسبت به تبعات منفی رخدادهای اقتصادی یک سوی دیگر دنیا، آسیبپذیرتر شوند؛ بیثباتی اقتصادی که پس از سقوط والاستریت در سال ۲۰۰۸ در دنیا حاکم شد، شاهدی بر این مدعاست. این رخدادها باعث شد که عقلانیت نخبگان مورد شک و شبهه قرار گیرد و در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، درها به سمت تودهگرایی هیچ-چیز-ندان باز شود.
رهبران آمریکا همچنین فکر میکردند که گسترش دموکراسی، تضمینی است برای صلح علیالخصوص اگر دموکراسیهای نوین، ضمانتنامهای آمریکایی داشته باشند. این باعث گسترش ناتو و تخریب روابط سابقاً خوب با روسیه شد؛ تحریک روسها به پاسخ تند آنها در گرجستان، اوکراین و دیگر مناطق منجر شد. در همین حین، تلاش برای گسترش دموکراسی در خاورمیانه بزرگ به انهدام نهادهای دموکراتیک موجود آنجا و ایجاد مناطقی خارج از کنترل انجاید؛ مناطقی که به محل رشد القاعده و داعش بدل شد…
نسخه لیبرالیسم برای صلح، دقیقاً نتیجهای معکوس به بار آورد.
منبع:فارس