چرا فلسفه از محیط های علمی کنار گذاشته شد/ ارتباط فلسفه با مهندسی

مهدی گلشنی، چهره ماندگار فلسفه در نشستی با عنوان «ضرورت توجه دانشکده‌های مهندسی و علوم پایه به فلسفه و فلسفه علم» درباره عوامل جدایی علم و فلسفه و ضرورت پیوند دوباره این دو سخن گفت. به نقل از صدا نیوز ، نشست «ضرورت توجه دانشکده‌های مهندسی و علوم پایه به فلسفه و فلسفه علم» عصر […]

مهدی گلشنی، چهره ماندگار فلسفه در نشستی با عنوان «ضرورت توجه دانشکده‌های مهندسی و علوم پایه به فلسفه و فلسفه علم» درباره عوامل جدایی علم و فلسفه و ضرورت پیوند دوباره این دو سخن گفت.

به نقل از صدا نیوز ، نشست «ضرورت توجه دانشکده‌های مهندسی و علوم پایه به فلسفه و فلسفه علم» عصر روز گذشته در تالار جابربن‌حیان دانشکده صنعتی شریف با سخنرانی مهدی گلشنی، مؤسس دانشکده فلسفه علم برگزار شد.

گلشنی در ابتدای سخنانش گفت: یک زمانی فلسفه، مادر همه علوم بود و فیزیک و الهیات، بخشی از آن بودند. بعدها به علت تحولاتی، علوم پایه، فلسفه را به طور کلی کنار گذاشتند ولی امروزه تحولاتی در غرب رخ داده که متأسفانه انعکاس آن در داخل کشور دیده نمی‌شود. در این رابطه هم دانشکده‌های مهندسی مقصرند و هم دانشکده‌های علوم پایه؛ چرا که اگر نگاه ما به غرب است، باید به تحولات آن هم توجه کنیم. انیشتین در سال ۱۹۵۰ سخنرانی‌ای انجام داد که در آن گفت «اگر فلسفه را جستجو برای عام‌ترین دانش بدانیم، او مادر تمام تفحص‌های علمی خواهد بود». در یکی از دایره‌المعارف‌ها هم فلسفه این‌گونه معرفی شده است؛ فلسفه چارچوبی را فراهم می‌کند تا انسان راجع به جهان شناخت پیدا کند.

وی افزود: وجود چند مسئله باعث شد تا فلسفه و مباحث هستی‌شناسانه از محیط‌های علمی کنار گذاشته شود؛ ۱ـ ارتباط متافیزیک با دین به این معنا که برخی از علما فکر می‌کردند متافیزیک همان دین است و به این ترتیب شأن دین پایین می‌آید. ۲ـ رشد تخصص‌گرایی ۳ـ عدم تبحر فلاسفه متأخر به علوم؛ به این معنا که بعد از کانت، فلاسفه خیلی سر و کاری با علوم نداشتند. ۴ـ توفیق چشمگیر علوم در مقام عمل ۵ـ رواج مکاتب تجربه‌گرا ۶ـ تکبر نظریه کوانتوم. در توضیح مورد ششم لازم است بگویم که «جان‌لاک» می‌گفت «فقط چیزهایی که ریشه‌ در حواس دارند، قابل اعتنا است». پس از آن هم «هیوم» مُنکر اصل علیت و استقراء شد. پس از آن هم کانت خیلی شیفته هندسه اقلیدس شد. بنابراین همه اینها موجب شد تا متافیزیک دارای شأنی نباشد. آگوست‌کنت پوزیتیویسم را بنا نهاد، پس از آن پوزیتیویسم‌های منطقی در سال ۱۹۲۰ مطرح کردند که متافیزیک بی‌معناست. پنج سال بعد یعنی سال ۱۹۲۵ نظریه کوانتوم عرضه شد و اکثر فیزیکدانان کوانتومی به جز تعدادی از استثناءها فلسفه را کنار گذاشتند.

استاد دانشگاه صنعتی شریف ادامه داد: پس از مدتی ورق برگشت و معلوم شد که بسیاری از سخنان آن فیزیکدانان استحکام ندارد. مثلاً آنها می‌گفتند که فقط به چیزهایی که در تجربه ریشه دارد، توجه می‌کنیم، در حالی که این‌گونه نبود. همچنین برخی از فیزیکدانان اقرار کردند که فلسفه را در همه کارهایشان به کار گرفته‌اند؛ مثل اصل احتمال که در سال ۱۹۲۶ مطرح شد و فیزیکدانان متوجه شدند که این اصل، یک تصمیم‌گیری فلسفی است. بنده چند سال پیش یکی از کتاب‌هایم را که به زبان انگلیسی منتشر شده، به یک فیزیکدان معروف هدیه دادم. او پس از خواندن کتاب، برای من نوشت «من کتاب شما را خواندم و دریافتم که علم نمی‌تواند بدون تازه‌های متافیزیکی، وجود داشته باشد». این در حالی است که انیشتین هم در بسیاری از گفته‌های خود تأکید کرده که تجربه نمی‌تواند نظریه را قطعی کند. به بیان دیگر داده‌های تجربی، نظریه‌ها را قطعی نمی‌کند. همه اینها به معنی این است که فیزیکدانان متوجه شده‌اند سئوالاتی در علم و فیزیک وجود دارد که پاسخ آنها از علم به دست نمی‌آید؛ مثل اینکه چرا علم تجربی موفق است؛ یا اینکه چرا ریاضیات در توصیف جهان موفق است. از همین جا مشخص شد که برای پاسخ بسیاری از سؤال‌ها، باید از فلسفه کمک گرفت ولی متأسفانه در محیط ما، به این موضوع توجه نمی‌شود.

چهره ماندگار فیزیک تصریح کرد: ما به چارچوب وسیع‌تر از علم نیاز داریم؛ چارچوبی که بتواند به همه سئوالات ما پاسخ دهد. انیشتین خیلی زود تشخیص داد که فیزیکدانان برای پایان یافتن دعواهایی که امروز زنده شده است، باید با فلاسفه بحث کنند اما محیط‌ ما هنوز متوجه این ماجرا نشده است. بسیاری از فیزیکدانان در تئوری‌های خود، از مفروضات متافیزیکی استفاده کردند؛ بدون اینکه متوجه باشند. امروزه برخی از دانشگاه‌های آمریکا، کانادا و انگلیس بخش فیزیک و فلسفه یا بیولوژیک و فلسفه راه انداخته‌اند؛ یا مثلاً بعضی از مجلاتی که مطلقاً مباحث فلسفی نداشتند، به آن روی آورده‌اند. همچنین امروزه تشکل‌های جدیدی در حوزه فیزیک و فلسفه و بیولوژی و فلسفه رخ داده است. به عنوان مثال در سال ۲۰۱۱، پنج دانشگاه در آمریکا تشکلی راه انداختند و درباره فیزیک، کیهان‌شناسی و کوانتوم کار کردند. یک سال بعد دانشگاه کمبریج و آکسفورد تشکلی راه انداخت که در آن درباره فیزیک، ریاضی، کامپیوتر و فلسفه بحث کنند. پس از آن هم سمینارها و همایش‌های مختلفی در این رابطه برگزار شد. بنابراین مجموعه‌ای از آنها نشان داد که غرب متوجه اهمیت ارتباط علوم انسانی و فلسفه شده ولی ما هنوز از آن غافلیم. اساتید دانشگاه MIT چندی پیش متوجه شدند که دانشجویانشان در جامعه کارآمد نیستند و لازم است که علوم انسانی را فرا بگیرند و این اتفاق به ندرت رخ می‌داد. یا مثلاً در سال ۱۹۷۶۶ انجمن فلسفه و فناوری در آلمان به راه افتاد تا در آن مشخص شود فلسفه چگونه می‌تواند به فناوران کمک کند.

گلشنی در ادامه سخنانش بخش‌هایی از گفتارهای بزرگان فیزیک درباره اهمیت فلسفه را قرائت کرد و گفت: لازم است جامعه مهندسی ما کارهایی انجام دهد. درست است که فناوری نقش مؤثری ایفا می‌کند ولی ملاحظات انسانی هم در آن مطرح است؛ بنابراین لازم است که به مسائل انسانی هم توجه شود. به عنوان مثال یک مهندس برای اداره پرسنل تشخیص مشکلات محیط کار و ارتباط خردمندانه با همکارانش، باید علوم انسانی را یاد بگیرد. لذا باید تغییری در نگرش برنامه‌های آموزشی مهندسان اتفاق بیفتد، چرا که فلسفه به مهندسان، بینش و نگاه کل‌نگری می‌دهد.

بنیانگذار دانشگاه فلسفه علم اضافه کرد: امروزه بیش از هر زمان دیگری خلاء اخلاقی در جامعه احساس می‌شود؛ از طرفی احساس وظیفه و مسئولیت در جامعه بسیار تضعیف شده است. علوم انسانی مخصوصاً فلسفه، دیدگاه‌ کل‌نگری دارد و می‌تواند بسیاری از مشکلات را حل کند. امروزه رشته‌های مهندسی جزو محبوب‌ترین رشته‌ها به شمار می‌آید ولی در این رشته‌ها به خیلی از مسائل انسانی که باید توجه شود، پرداخته نمی‌شود. به بیان دیگر امروزه علم آنطور که زبان ابن‌سینا احساس می‌شد، احساس نمی‌شود و تبدیل به یک دکان شده است. این در حالی است که علم، نور و روشنایی است و ما باید با آن کشور را تعالی دهیم. امروزه در جامعه ما عُقده حقارت نسبت به غرب وجود دارد و خلاق شأنی ندارد؛ این در حالی است که اگر بخواهیم خودکفا شویم باید اطلاعات کلی داشته باشیم و نه تخصص در یک حوزه. داشتن رویکرد کل‌نگر باعث می‌شود نسبت به مسائل انسانی حساس‌تر باشیم.

گلشنی در پایان تعدادی از پیشنهادات خود را برای عملی شدن راهکارهایش ارائه داد و توضیح داد: فلسفه باید به صورت الزامی در برنامه دانشکده‌های علوم پایه قرار بگیرد. علاوه بر آن باید حوزه‌های بین‌ رشته‌ای بین علوم انسانی و علوم پایه راه بیفتد. اگرچه در حال حاضر تعدادی از این رشته‌ها راه افتاده ولی خیلی عمیق نیست. ضمناً امروزه با گسترش علوم و فناوری امکان ندارد کسی در همه حوزه‌ها صاحبنظر شود. بنابراین دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها نباید فقط عینک تخصصی به چشم داشته باشند، بلکه باید نوعی نگاه کل‌نگر به مسائل و موضوعات کنند. ممکن است بسیاری از شما، مسئولان بالادستی و وزارت علوم را مقصر بدانید اما من به جای مقصر دانستن آنها، خودِ دانشگاه‌ها را مقصر می‌دانند؛ به خاطر اینکه نوعی تنبلی متوجه دانشگاه‌ها شده است. این در حالی است که خودِ دانشگاه‌ها باید به فکر باشند و مطالبات خود را از هیأت علمی دانشگاه‌ها بخواهند. از سال ۱۳۷۴ که دانشکده فلسفه علم راه افتاد، ما همواره با محرومیت مواجه بوده‌ایم و حتی برای گرفتن یک اتاق هم دردسر داشته‌ایم و بارها مسائل و مشکلات خود را مطرح کرده‌ایم، ولی هیچ‌گاه گوش شنوایی وجود نداشته است؛ بنابراین خودِ دانشگاه‌ها باید بیش از هر جای دیگری به فکر باشند.

منبع : خبرگزاری مهر 


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید