قهوه

امیر امامقلی زاده
امیر امامقلی زاده

ما سه نفر بودیم در میان زمستان بادوفنجان قهوه اولی گلوله خورد و-تمام حالا دونفر بودیم که بحث های عاشقانه شان رابه میز کافی شاپ کشانده بودند وفرقی نداشت دوفنجان قهوه دوخواب مشترک یادولوله یک تفنگ بودن ********۸ از بیابان گفتی تشنه شدم ازدریا گفتی غرق شدم از جنگ گفتی درسطر اول گلوله خورده ام […]

ما سه نفر بودیم

در میان زمستان
بادوفنجان قهوه
اولی گلوله خورد و-تمام
حالا دونفر بودیم
که بحث های عاشقانه شان
رابه میز کافی شاپ کشانده بودند
وفرقی نداشت
دوفنجان قهوه
دوخواب مشترک
یادولوله یک تفنگ بودن

********۸

از بیابان گفتی تشنه شدم
ازدریا گفتی غرق شدم
از جنگ گفتی درسطر اول
گلوله خورده ام
ومن ناخدای بودم
که هر روز صبح
دریا دستش را می خواندو
تو با همهمه ای
از موج دریا
قابی از قامت غروب
روی صندلی کافی شاپ می نشستی
ودست به کشتار جمعی
این تن می زدی…

*****۸

وقتی موریانه ها
فنجان هارا خوردند
دانستیم سال ها گذشته
و جای خالیمان در کافی شاپ
قهوه ای دیگر سفارش می داد…
امیر امامقلی زاده


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید