امیرکبیر را از لحاظ سلامت و فسادناپذیری، در ۲۰۰ سال اخیر بینظیر دانسته اند. به قول رضاقلی هدایت (جد اعلا صادق هدایت) نه به عشوهگری فریفته شد نه به رشوه گری! کلنل «شیل»، وزیر مختار انگلیس گفته بود که امیر جز نیکبختی وطنش نمیخواهد. «واتسون» معتقد بود که اگر او زنده میماند و طرحهایش را اجرا میکرد بیشک از جمله کسانی بود که گفته میشود برای رسالتی الهی آمده! اما سخن دکتر «پُلاک» اتریشی، پزشک خاصه ناصرالدین شاه بسیار تامل برانگیز است: «پولهایی که میخواستند رشوه بدهند و نپذیرفت را خرج کشتن او کردند!».
به گزارش نباء خبر،فرهنگ اجتماعی ایران همیشه طوری بوده که معمولا در آن افراد شایسته، دلسوز و کاردان خیلی کم به عرصه رسیده و از خط تولید نفوس این کارخانه، بیشتر افراد ناتوان، نالایق و حتی خائن عرضه گشته. به طوریکه تولید فردی مثل بزرگمهر، قائممقام، امیرکبیر، مصدق و… را باید یک استثنا و به قولی یک اشتباه! تلقی کرد که خلاف میل این چرخه بوده.
به همین علت چرخه به سرعت به حذف چنین افرادی چرخیده و پی اصلاح اشتباه خود برآماده! یا باز میتوان جامعه ایرانی را به زِهدانی بیمار و ضعیف تشبیه کرد که توانایی زایش فرزندان سالم و درشت را ندارد و اینگونه فرزندانی محکوم به سِقط شدن هستند. اما با تمام اینها هرچند اندک و کم عمر، اما بودهاند افرادی بزرگ که در دور زمان به برجستگی رسیده و نام گرفته اند. این افراد انگیزه مقتضیات عصر خود و روح زمانه خویشند که امیرکبیر یکی از آنهاست. او یک رفُرمیست متجدد مترقی بود که عمر گرانش در سیستم واپسگرا به تباهی و کوتاهی رسید. وی سعی کرد قدرت و سیاست را با اخلاق و قانون درآمیزد و تنها مرد قانون نباشد. بلکه مرد اجرای آنهم باشد و سیاست و عدالت با هم به تخلیط برساند.
در اجتماع قرن ۱۸ غرب ترقی با انقلاب صنعتی هرچند با تبعات زیاد به اوج سرعت خود رسیده و تا حد زیادی قانع شده بود که حکومت از آن مردم است ولی در شرق همچنان جنگ، ظلم، استبداد و عقب ماندگی و… حاکم است و همچنان شاه سایه خدا و سلطنت ودیعهای الهی! درین میان عثمانی یک امپراطوری رو به زوال بود و بعلت سختی نرمش در تغییرپذیری و تاثیر از غرب، به عنوان یک سد سترگ منحوس بین ایران، اروپا و حتی خاورمیانه قرار و نقش مهمی در کُندی انتقال امواج پیشرفت از اقیانوس مترقی اروپا به همسایگان خود داشت. اما هم ایران و هم عثمانی وقتی سرزمینهای خود را در آن دوران از دست دادند به صرافت افتادند که برای جبران این شکست، لااقل در پیشرفت به اروپا برسند. سرشکستگی حاصل از سوء مدیریت و خیانت شاهان قاجار نظیر فتحعلیشاه (این هم از طنزهای تلخ تاریخ! شاهی که بیشترین مقیاس سرزمین در ایران را از دست داده و با سلطنتی یکسر شکست، اسمش فتحعلی شاه بوده!) و درباریان و…آنقدر زیاد بود که این صرافت از خود دربار و از شخص ولیعهد و صدراعظم یعنی عباس میرزا (که بعضی از خارجیها به او لقب پتر کبیر داده بودند) و قائم مقام (دوم) آغاز و شاید شاخصترین افرادی که آن زمان قبل از همه به این فکر افتادند این دو بودند. آنها میدانستند که برای ورود هر جریانی، ابتدا باید شرایط داخلی را مهیا و برای اینکار باید دست به اصلاحات گسترده زد. عمر کم دوام این دو نفر نگذاشت کار به قوام برسد. دردناک آنکه قائم مقام (دوم) توسط محمد شاه فرزند عباس میرزا که به حمایت خود او شاه شده و تضمین جان قائم مقام را به پدر داده بود، کشته شد و از آن پس حکومت محمدشاه سدی بود در مقابل این رود تازه جاری شده. امیرکبیر در چنین زمانه سختی ظهور و شد میراثدار مجاهدت آن دو. لذا در فرصت اندک مرگ محمدشاه، جانشینی ناصرالدین شاه و صدارت خویش، جاده اصلاحات را تعریض و در مدت بسیار کوتاه حکومتش به چنان دستاوردهایی رسید که در خوشبینانهترین حالت در این کشور باید یک قرن وقت صرف آن شود! ولی دریغ و درد که باز گردن خدمت را زدند و او نیز مثل قائم مقام جان بر سر ترقی ملک گذارد. در ژاپن حرکت مترقی مقارن با صدارت امیرکبیر آغاز گردید. اما امپراطور ژاپن برخلاف شاه ایران در قدم نخست از اختیارات خود کاست و بر قدرت دولت افزود. اما آنچه که موجب شد ژاپن به نتیجه برسد و بشود ژاپن ولی ایران امیرکبیری در نطفه خفه شود این بود که منافع امپراطور، حکومت و طبقه عیان مثل ایران مخالف منافع عمومی و موافق منافع استعمار نبود.
> رشد و نمو در دستگاه قائم مقام
۱۹ دی ۱۱۸۵ در روستای هزاوه از فراهان اراک خواستگاه مستوفیان، میرزا محمدتقی خان فراهانی ملقب به امیرکبیر متولد شد در خاندان بزرگ قائم مقام پرورش یافت. در عهد قجر تحصیل حتی خواندن و نوشتن معمولی فقط مختص طبقه عیان بود. اما طبق فرهنگی پسندیده بعضا طبقه عیان اگر میدیدند فرزندان خدم و حشم یا فامیل و همسایه از ذکاوت درخوری برخوردارند آنها را همچون فرزند خود زیر چتر حمایت میگرفتند تا تحصیل کنند. قائم مقام پدر و پسر هر دو به صدارت ولیعهد رسیدند و باز پسر نخستین صدراعظم محمدشاه شد. پدر امیرکبیر، کربلایی محمدقربان، آشپز میرزا عیسی قائم مقام (اول) و سرآشپزخانه پسرش یعنی میرزاابوالقاسم قائم مقام (دوم) بود و امیرکبیر بهعلت تیزهوشی مورد توجه قائم مقامها قرار گرفت. او پشت درب اتاق فرزندان قائم مقامِ پسر درسها را میشنید و بعد بهتر از آنها به معلم پاسخ میداد و به همین علت کم کم به مکتب درس پسران قائممقام راه و همشاگردی آنها شد. قائم مقام در همان کودکی او گفته بود این پسر قوانین بزرگی به روزگار میگذارد. امیرکبیر با تحمل همه ناملایماتِ درخشش نبوغ در محیط همیشه نه چندان مطلوب نوکری قائم مقامها (به ویژه زبان تند اربابی قائم مقام اول) و طبعا حسادتها، استعدادش از کُنج مطبخ برای صدارت مملکت پخته شد. بسیار عجیب است شباهت زیاد رفتار، اعمال، فرجام تلخ و کلا زندگی امیرکبیر و قائم مقام پسر که کار از شباهت گذشته و به انطباق رسیده و باز عجب از رسم کشتن صدراعظم نخست و یاریگر جلوس بر تخت که در فتحعلیشاه، محمدشاه، ناصرالدین و مظفرالدین شاه به تکراری تلخ رسید.
کربلایی قربان جز سرآشپزی صاحب یک دانگ روستا در فراهان و نوعا خورده مالک محسوب میشد. فاطمه، مادر امیر زنی باسواد و صاحب مُهر بود که بعدها در سوگ پسر صاحب مقامش بسیار گریست. امیرکبیر در دستگاه قائم مقام سواد، ادبیات فارسی و عربی، تاریخ، حساب، سیاق، اخلاق و بزرگی را آموخت. سپس خدمات دیوانی را از ۱۰ سالگی با منشیگری قائم مقامها آغازید و تحت حمایت قائم مقام پسر به عباس میرزا ولیعهد نزدیک و اصول مبارزه، فنون نظامی، اصلاحات، وطن پرستی و سیاست را آموخت و در واقع دست پرورده آنها شد و کم کم در تبریز که خواستگاه ولایتعهدی قاجار و محل حضور بزرگان داخلی و خارجی بود به شهرت رسید.
> خانواده امیرکبیر
امیرکبیر دوبار ازدواج کرد. ابتدا با دخترعمویش، جان جان خانم و از او یک پسر بنام میرزااحمد (امیرزاده) و دو دختر داشت. امیر بعدها او را طلاق داد و آن زن ۱۲۴۸ مُرد. امیرزاده هنگام مرگ پدر در ۱۲۳۰ تنها ۱۴ سال داشت که مثل عمو و پدر راه نظام را در پیش گرفت و به کُلنلی توپخانه آذربایجان و ساعد الملکی فرماندهی قشون آذربایجان رسید. ولی بعلت حساسیتها همیشه از تهران دور نگهداشته و سرانجام کنار پدر و عمویش در صحن امام حسین آرمید. محمدحسین خان برادر کوچکتر امیرکبیر نیز از طریق قائم مقام مدارج عالیه را طی و در زمان صدارت کوتاه برادر وزیرنظام آذربایجان و بعد از برادر توسط میرزا آقاخان نوری معزول و حاکم اراک شد. همسر دوم امیرکبیر که امیر بعد از طلاق همسر اولش اختیار کرد، ملکزاده خانم ملقب به عزت الدوله دختر محمدشاه و تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه بود که به پیشنهاد برادر ۲۶ بهمن ۱۲۲۷
در ۱۶ سالگی ازدواج کرد. عزت الدوله زنی وفادار بود و ۱۲۸۴ درگذشت. امیرکبیر دو دختر نیز از عزتالدوله داشت که در زمان مرگش نوزاد بودند. یکی از آنها تاج الملوک نام داشت که با مظفرالدین شاه ازدواج و مادر محمدعلی شاه شد.
> ویژگیهای امیرکبیر
امیرکبیر را از لحاظ سلامت و فسادناپذیری، در ۲۰۰ سال اخیر بینظیر دانسته اند. به قول رضاقلی هدایت (جد اعلا صادق هدایت) نه به عشوهگری فریفته شد نه به رشوه گری! کلنل «شیل»، وزیر مختار انگلیس گفته بود که امیر جز نیکبختی وطنش نمیخواهد. «واتسون» معتقد بود که اگر او زنده میماند و طرحهایش را اجرا میکرد بیشک از جمله کسانی بود که گفته میشود برای رسالتی الهی آمده! اما سخن دکتر «پُلاک» اتریشی، پزشک خاصه ناصرالدین شاه بسیار تامل برانگیز است: «پولهایی که میخواستند رشوه بدهند و نپذیرفت را خرج کشتن او کردند!». کما اینکه او امیرکبیر را مظهر وطن پرستی دانسته که البته به گفته او در ایران واژه مجهولیست! در میان تمام افرادی که امیرکبیر را از نزدیک دیدهاند بهترین تشبیه از آن «بینینگ» جهانگرد بریتانیایی است. او امیر را فردی خوش قیافه، درشت و نیرومند با چهرهای گشاده وصف کرده که بسیار جدی و باهوش بوده و از لحاظ فراست از نوابغ دوران.
شرافت، وطن پرستی، درستی، پرکاری و مسئولیتپذیری صفاتی از امیر بوده که هم دوستان گفتهاند و هم دشمنان. از لحاظ یک کلامی، جدیت و وطن دوستی او را نظیر نادرشاه دانسته اند. نسبت به مال دنیا بیتفاوت و برای حرف و قولش بسیار ارزش قائل و یک مبارز واقعی علیه استعمار بود. سرسخت و دارای اخلاقی وزین بود و سر همین اخلاق دلقکها و متملقان را از دربار بیرون راند. شجاعت و صراحتش کم نظیر بود. بطوریکه حتی در نامههایش به شاه هم دیده میشد که گاها از شجاعت به سرخی زبانی ختم شد. مذهبی بود هرچند با خرافات به شدت مبارزه میکرد. در نهایت از زمانه خود جلوتر و مرد زمانه خود نبود. آنهم زمانه قاجار! بخاطر همین هم دوام نیاورد.
> تاثیر مهم سفرهای سهگانه در امیرکبیر
امیرکبیر قبل از صدارت، سه سفر سیاسی خیلی مهم به مدت چندین سال داشت به روسیه و عثمانی که تاثیر شگرفی در آینده او به جا گذاشت. از زمانی که مستوفی خاصه قائم مقام شد تا وزارت نظام و صدراعظمی، سه ماموریت مهم برون مرزی را پشت سر نهاده بود. سفر به سن پترزبورگ، سفر به ایروان و سفر به عثمانی. اینها موجب شد از لحاظ سیاسی به پختگی لازم برسد و با دیدن شرایط بیرون ایران، برنامههای بلند مدتی در ذهن او برای آبادانی کشور شکل بگیرد. در این سفرها دانست که یک کشور برای رونق و پیشرفت نیاز به سواد، تخصص، نظم، پشتکار، وطن پرستی و حکومت قانون در همه چیز دارد و برای نیل به این اهداف گاها چارهای جز استفاده از بیگانگان نیست. در واقع او دریافت که کشور برای رسیدن به مدرنیته نیازمند دانشگاه، صنعت، اقتصاد پویا و قدرت نظامی است.
سفر به روسیه و ایروان موجب شد با یک کشور خارجی آشنا و در مقام قیاس با ایران برآید. اما سفر و اقامت ۴سالهاش در عثمانی او را بعنوان یک رجل سیاسی کارآمد به جامعه سیاسی ایران و حتی خارج معرفی کرد. در این سفر دستور داد کتابهای مهم و روز جهان راجع به سیاست، اقتصاد، تاریخ، جغرافیا، مملکت داری و روزنامههای خارجی ترجمه شود تا بخواند و کتابی بنام «جهان نمای جدید» زیر نظر او تالیف شد که اصول حکومت، سیاست، جامعهشناسی اجتماعی و… است. البته این کتاب بعد او با سانسورها و تغییرات زیادی همراه شد. این سفرها نقش مهمی در صدارت او بازی و او را به عنوان یک مصلح بزرگ ساخته و پرداخته کرد. در ماموریت نخستش به روسیه از ۱۲۰۷ تا ۱۲۰۸ تنها ۲۲ سال داشت و جز دبیران بود و رئیس این هیئت خسرومیرزا فرزند عباس میرزا. چون سفیری که از روسیه برای اجرایی نمودن مفاد عهدنامه ننگین ترکمنچای به ایران آمده بود بخاطر تحریک نمودن مردم خشمگین از عهدنامه کشته و این هیئت برای عذرخواهی بلافاصله به روسیه مرسل شد. امیر گزارش کار را مرتب برای قائم مقام میفرستاد. هیئت تا ۲ ماه هم در سن پترزبورگ برای دیدن مراکز صنعتی، علمی و…اقامت نمود. این سفر برای او سکوی پرش و بعد آن در ۲۸سالگی شد مستوفی نظام و پیشوند میرزا و پسوند خان گرفت و در ۳۱سالگی هم وزیر نظام آذربایجان.
> کنفرانسهای الرزنه الروم
۱۰ سال بعد از سفر اول به عنوان وزیر نظام آذربایجان با ناصرالدین میرزای ولیعهد به ایروان رفت و مثل سفر قبل باز با تزار دیدار کرد. از ۱۲۲۱ تا ۱۲۲۵ به عنوان سفیر و نماینده ارشد ایران در سلسله کنفرانسهای مهم «ارزنه الروم» در عثمانی شرکت و قابلیت خود را به همه نشان داد. این مذاکرات ۴ سال طول کشید که طی آن بعد از سالها هم اختلافات ایران و عثمانی سر جریانات مختلف حل شد و هم راجع به شرایط جدید بعد از جنگ جهانی اول تصمیم گرفتند. یک عهدنامه مفصل مدون شد که پایان بخش اختلاف ارضی، سیاسی و اقتصادی دو کشور گشت به ویژه با وضعیت جدید خاورمیانه و تشکیل کشور عراق همزمان با کنفرانسهای مختلف دیگر در سراسر جهان بین سایر کشورها بعد از جنگ جهانی اول.
عمیقترین اختلاف ایران و عثمانی ریشهای کاملا مذهبی داشت و به ظهور صفویه و تشکیل حکومت شیعه توسط شاه اسماعیل بر میگشت آنهم در جوار عثمانی که خود را وارث بزرگ خلفای عباسی و اهل سنت میدانست. لذا در تمام دوران صفویه شاهد جنگهای فراگیر دو کشوریم. نادرشاه خواست مشکلات را حل کند ولی فرصت نکرد و بعد او دو کشور خود گرفتار جنگهای داخلی یا خارجی با سایر کشورها شدند. این شد که یک وقفه موقتی بین نبردشان اتفاق افتاد. اما در زمان قاجار ترکها به روسها در نبرد با ایران کمک کردند و باز روابط تیره و عباس میرزا به ارزنه الروم حملهور و چند شهر را تسخیر و حتی قصد فتح بغداد را هم داشت ولی با آتش بس ۱۲۰۱ و استرداد شهرهای تسخیر شده توسط قائم مقام، ابتر ماند. علیرغم صلح، به علت اختلافات ارضی زیاد و در سرحدات درگیری بود. سرانجام دولتها تصمیم گرفتند بهجای میدان نبرد اینبار از پشت میز مذاکره مشکلات را حل کنند و در ۱۲۲۲ کنفرانس صلح رسما آغاز و چون مشیرالدوله مریض بود امیرکبیر ۳۷ساله بهجای او رفت و در نخستین آزمون مهم سیاسی خود شرکت کرد. این کنفرانس ۴ جانبه بین ایران، عثمانی، روسیه و انگلیس بود. سرانجام مناطق مورد اختلاف بین طرفین تقسیم و حق کشتیرانی ایران در اروند به رسمیت شناخته و عثمانی از ادعای مالکیت خرمشهر گذشت. آنقدر امیر در این کنفرانس خوش درخشید که خود آقاسی صدراعظم را هم به ثنا واداشت چرا که اگر امیرکبیر نبود شاید این توفیقات تحصیل نمیشد. توفیقاتی که هنوز هم خیر و بهرهاش ادامه دارد.
> به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه
محمدشاه ۱۳ شهریور ۱۲۲۷ بهعلت نقرس بعد از ۱۴ سال حکومت
در قصر محمدیه شمیران مُرد. ناصرالدین میرزا ولیعهد ۱۷ساله او توسط انگلیسیها از مرگ شاه مطلع و خود را در تبریز شاه خواند و خواست برای جلوس به تخت راهی تهران شود اما دقیقا مشکل پدر هنگام تاجگذاری گریبان او را هم گرفت و آنهم خرج سفر بود! به کمک امیرکبیر سی هزار تومان از یک تاجر تبریزی به همراه چند هزار تومان دیگر که «استیونس» کنسول انگلیس از یک تاجر یونانی قرض گرفت مشکل حل شد!. (یعنی ایران آن موقع کشوری بوده که لااقل دو شاهش موقع تخت نشستن خرج سفر به پایتخت را نداشته، این پول را باید قرض میگرفتند! حتی از خارجی ها) حال ببینید امیرکبیر در چه دورهای آمده تا کشور را بسازد! روسها طبق مفاد عهدنامهها باید متضمن رسیدن ولیعهد به شاهی میبودند و انگلیسیها هم بخاطر روابط گرم با مهدعلیا حائز همین حمایت. شاه جوان با موکب سلطنتی، خدم، حشم و لشگر محافظ به تهران حرکت کرد. در میانه همین سفر از سوی شاه جوان، امیرکبیر به لقب امیرنظامی مفتخر و از نزدیکترین فرد به شاه جوان شد. ۶ هفته طول کشید تا به تهران برسند. آثار بیکفایتی محمدشاه و آقاسی که از لحاظ طریقت مرشد شاه و شاه نوعا تحت نفوذ بالای او قرار داشت و بعد مرگ شاه به حالت قهر به عبدالعظیم بست نشسته، کاملا هویدا بود. شبِمرگ محمدشاه گروهی به سرکردگی مهدعلیا همسر مطلقه و مغضوب محمدشاه و مادر ولیعهد به سفارت انگلیس رفتند و با اجازه سفرای انگلیس و روسیه قرار شد تا رسیدن شاه جوان، مهدعلیا زمام امور را در دست بگیرد. میرزا آقاخان نوری که با حمایت وی از تبعید بازگشته (چون تبعه انگلیس بود لذا به دستور محمدشاه بعد از تحمل ۲۰۰ ضربه شلاق به کاشان تبعید شد) و مثل آقاسی منتظر صدارت بود. ناصرالدین شاه پس از تاجگذاری در ۲۸ مهر ۱۲۲۷ در تهران، برخلاف انتظار همه میرزاتقی خان را صدراعظم اعلام و به او لقب امیرکبیر داد ولی بخاطر اینکه آقاخان مورد حمایت ملکه مادر و انگلیس بود به کابینه امیرکبیر تحمیل و امیر او را با اکراه به معاونت برگزید و با این کار نخستین اشتباه صورت گرفت چرا که آقاخان شد جاسوس انگلیس. او که دیگر بدون مخفیکاری با مقامات انگلیسی آمد و شد داشت ضمن جاسوسی شد راسی از رئوس مثلث عداوت با امیر که بین او، سفارت و مهدعلیا شکل گرفت. البته بعدها این مثلث به یک چند وجهی که حتی شاه هم یکی از رئوسش بود تبدیل و کانون براندازی امیر گشت. مهدعلیا گرچه از زیبایی بیبهره بود ولی زنی باهوش، جاه طلب، بیرحم و باصلابت و از مردان معاصرش مقتدرتر و مصدر برکناری صدراعظمها، وزرا و جایگزینی آنها با مهرههای دلخواه با حمایت خارجیها به ویژه انگلیس بود. خیلی از مطامع استعمار از طریق او عاید میشد. راجع به دسیسه بازیها و جنون جنسیش حکایتها گفته اند. او که مخالف امیرکبیر، حکومت و حتی ازدواج وی با دخترش بود، وقتی دید نمیتواند رای شاه را راجع به صدارت امیر بزند، خود یک دولت سایه تشکیل داد علیرغم همه محدودیتهایی که شاه برای او قائل شده بود. (مدتی حصر و حتی موضوع تبعیدش هم به میان آمد) آنچه که مسلم است در دوران صدارت امیرکبیر روابط شاه و مادرش بسیار سرد و شاه مادرش را بخاطر حرفهای زیادی که پشتش بود و موجب سرشکستگی شاه میشد به خود راه نمیداد. امیر همیشه سعی میکرد میانه کار را بگیرد و این زن کینه توز را علیه خود تحریک نکند. اما این زن دسیسه باز از هر فرصتی برای یارکشی و توطئه استفاده و کم کم دربار، سران ایل قاجار و سفرای خارجی را با خود همراه کرد و این فکر را در سر همه انداخت که امیر، شاه را تحت تسلط خود گرفته و قصد براندازی قاجاریه را دارد!
> آغاز صدارت امیرکبیر
صدارت امیرکبیر ۲۷ مهر ۱۲۲۷ به مدت تنها سه سال و سه ماه و ۲۷ روز که نماد کامل یک دولت مستعجل بود شروع شد. هرچند صدارت عظمی قاجار در مجموع چیزی جز پیشکاری شاه نبود ولی در همین چهل ماه، به اندازه چهل سال کار شد! او درین مدت علاوه بر امیر نظامی، پیشکاری شاه، اتابک اعظم و نوعا شخص اول مملکت بود. در حکم شاه آمده: «ما اختیار تمام امور کشور را به شما دادیم و بد و خوبش را هم از شما میخواهیم.» روابط امیر و شاه یک رابطه حسنه پدر پسری و امیر در حکم قیِم و مربی او و ارتباطش با شاه بسیار گرم بود. اگرچه شاه خیلی از تصمیمات را به امیر واگذار و او را مقتدرترین وزیر تاریخ میخواند ولی همچنان مقام سلطنت به عنوان شامخترین مقام عرض اندام مینمود. امیر در تمام تصمیمات با شاه مشورت میکرد و اینکه گفته میشود امیر کارها را بدون مشورت انجام میداده صحیح نیست. حجم انبوه مکاتبات امیر و شاه مبین این حقیقت است. امیر تمام پستهای حساس مثل نظامی، مالیه، سیاسی و کشورداری را خود بر عهده گرفت و خود یک کابینه کامل بود. (ازین کار او به استبداد تعبیر شده) حکومت او در نهایت حکومت قانون بود و به نفع مردم به ویژه فقرا و مظلومین که در دوران او از ظلم در امان ماندند. همینها موجب شد در اوج قدرت، محبوب هم باشد. حکومتش حکومتی کاملا ملی و مترقی بود. وطن پرستی امیر کبیر موجب شد درین مدت انگلیس و روسیه جرات تعرض پیدا نکنند. او از معدود صدراعظمهای ایران تا آن زمان بود که برای صدارت تز و نظریه داشت و بحثهای داغی بین او و صاحبنظران فرنگی در اقتصاد، سیاست، حکومت و… جریان داشت و برنامه و افکار خود را در یک کتابچه بنام خیالات اتابکی آورده بوده که گویا توسط جانشینش یعنی آقاخان نابود شد!
> اصلاحات امیرکبیری و کارهای بزرگ
امیرکبیر کارش را با احیا اصلاحات قائم مقامی (تمام کارهای قائم مقام و عباس میرزا زیر سایه محمدشاه و آقاسی نابود و مردم در بدترین وضع معیشتی قرار و حتی به علف خوردن افتادند) آغاز نمود. امیر درین راه اسباب ترقی هر انسان مستعدی را فراهم میآورد و در غایت تنهایی از توانایی اثربخشی بینظیری برخوردار و اصلاحات او موجب شد که حتی بعد از او مثلا دوران مظفرالدین شاه کشور به مشروطه برسد و به همین موهبت محمدعلیشاه خلع و احمدشاه هم تنها سایه یک شاه باشد و باز علیرغم فراز و فرودهای این جریان، دکتر مصدقی بیاید که به پشتوانه قدمت مشروطه یکی از قویترین دولتهای ایران را تشکیل دهد. اینها همه مرهون آثار بلندمدت اصلاحات ساختاری امیرکبیر بوده. امیر ابتدا برای غلبه به مشکلات مالی و خزانه بدهکارِخالی آمد و به حساب و کتاب مملکت رسیدگی کرد و ضمن تعیین مخارج ضروری و حقیقی، از بار هزینهها کاست و از خود دربار یعنی از حقوق شاه، شاهزادگان تا مقامات عالیه کشوری و لشکری آغاز و برای آنها یک حقوق ثابت و مکفی تعیین و جلوی حقوقهای نجومی را گرفت. او با تقلیل مواجب، کلی صرفه جویی کرد و در این راه تبعیض هم قائل نشد. حتی حقوق شاه را به سالی ۲۴ هزار تومان تنزل داد و از خیلی از ضیافتها و مسافرتهای شاه جلوگیری کرد. (حقوق سالانه محمدشاه به ششصد هزار تومان هم میرسیده!). خیلی از امرای ارتش حقوق سربازان را میخوردند و یا حتی برای لشکری سوری حقوق میگرفتند و یا آمار نیروهای خود را چند برابر اعلام میکردند! این سندسازی و فاکتورسازی بهجز ارتش و دربار
در سایر ارکان مملکت هم دیده میشد. امیر ابتدا یک سرشماری کامل از قشون و افراد تحت امر حکومت، دربار و… انجام داد و سپس حقوق آنها را طبق همان آمار پرداخت کرد. آنگاه سنت دست زدن به جواهرات سلطنتی خزانه را ممنوع کرد. این کارها طبعا به مذاق افراد خوش نیامد و عداوتها آغاز شد. چرا که اصلاحات اقتصادی موجب رسوایی خیلیها شده بود. بعضی معتقدند وی باید ابتدا کمی جای پا محکم میکرد بعد به این اصلاحات اقتصادی دست میزد و جلوی دزدیها و ریخت و پاشها را میگرفت. او مداخل (رشوه، باج، هدیه و شیرینی) را ممنوع و مواجب مکفی را جایگزین و باعدم قبول هدیه، رسم انعام و هدیه را برانداخت. ضمنا دولت موظف شد خود مخارج سفر مامورانش را بپردازد و این جریان از گردن رعیت برداشته شد. در مالیات هم اصلاحات خوبی به وجود آورد. همین سلامت او هم به قول دکتر پُلاک آخر سرش را خورد. چون خود فاسد نبود طبعا زیردستانش هم جرات مفسده نداشتند و این سلامت از بالا به پایین جریان داشت. همزمان با اصلاحات اقتصادی و سیاسی به اصلاحات گسترده قضائی، اجتماعی، صنعتی، علمی و فرهنگی و… دست زد آنهم تحت یک نظم بینظیر که از دربار تا جامعه گسترده و به نظم میرزا تقی خانی شهرت یافت. در سیاست خارجی هم یک سیاستمدار کارکشته بود که اهل باج دادن نبود. اداره تذکره (گذرنامه) را تاسیس کرد تا آمار آمد و شدها به داخل و خارج معلوم شود. به قوانین قضاوت سر و سامان و محکمهها را مستقل از حکومت کرد و برای نخستین بار مردم حق شکایت از حکومت را دارا شدند! بر ضد فساد چه حکومتی چه مردمی اقامه دعوا کرد. عادت زشت شکنجه که قبلا به فشار روس و انگلیس توسط آقاسی مدتی ممنوع شده را هم رسما ممنوع کرد هرچند خود ابتدا امر چندبار دستور شکنجه داده بود. گردنه گیری، قرق کردن، شرارت، زورگیری و زورگویی را ممنوع و عفاف و امنیت را به شهرها بازگرداند. سپس القاب اشرافی را حذف و دستور داد در نامه تنها کلمه جناب باشد و بس. برای بهداشت هم بیمارستان دولتی تاسیس کرد، آبله کوبی را راه انداخت و با بیماری واگیر مبارزه کرد تا جامعه به سلامت جسمی نزدیک شود. چندین کارخانه نساجی و غیره را بنا و به معادن توجه خاص نمود تا کشور از واردات غیرضروری بینیاز گردد. به صادرات و واردات اهمیت و به وضع گمرک رسیدگی و خارجی را مجبور کرد حق گمرکی بپردازند و سیاست درب باز در تجارت برای خارجیها که موجب تجارت مجانی آنها بعد از عهدنامههای ننگین میشد و برده فروشی را در خلیج فارس ممنوع کرد. دریای خزر را از چنگ روسها به در آورد تا شیلات بتواند برای کشور سودآوری داشته باشد. او برای تهران، مشکل آب را حل و بعضی خیابانها را سنگفرش و به مرمت بناهای تاریخی همت گمارد. مشکلات کشاورزی را تقلیل داد. پیرنگ تمام فرامینش رعایت عدالت، قانون و حق بود. طبعا این کارهای او برایش کمپانی دشمن تراشی به وجود آورد و سه طیف اصلی دشمنان قسم خورده او شدند. افراد فاسد دربار و غیر دربار، روحانیون سنتی و خرافه پرست و استعمار خارجی. حکومت امیرکبیر با منافع طبقه حاکمیت در تضاد بود لذا باید نابود میشد. کما اینکه بیارادگی شاه و در نهایت رفتن در صف دشمنان امیر هم مزید بر علت شد.
بعلت عهدنامههای ننگین کشور یکپارچه انبار باروتی بود مستعد انفجار. در چنین شرایطی طبعا عدهای یا برای سر و سامان دادن به این اوضاع یا به سودای حکومت و گرفتن ماهی از آب گلآلود در گوشه و کنار پرچم قیام و شورش افراشتند که مورد دومی کاملا بیشتر و اکثرا با حمایت انگلیس و روسیه انجام میشد. در واقع بیگانگان هر وقت میخواستند میتوانستند بعلت ضعف دولت مرکزی، وضع کشور را از همه لحاظ بهم بریزند و با همین حربه حکومت را مطیع خود نگه دارند. امیر که آمد اوج این هرج و مرجها و هر قسمت کشور دست عدهای بود. او با خزانه خالی و ارتش ضعیف به نبرد برخواست و با برانداختن نظام ملوک الطوایفی، گردن گردنکشان را یکی پس از دیگری نرم کرد تاجائیکه موقع عزلش ایران یکپارچه زیر نگین یک حکومت مقتدر مرکزی با تکیه به یک ارتش قوی بود. بعلت اینکه خود از ارتش برخواسته بود خوب به قوت و ضعف ارتش واقف و عباس میرزاوار برای قدرت نظامی کشور کوشید و چندین کارخانه تولید اسلحه و مهمات ایجاد کرد. حتی مقدمات تاسیس نیروی دریایی رویای نادرشاه را فراهم آورد ولی برکناریش همه چیز را ناتمام گذاشت. در مجموع وضع طوری شد که حتی بزرگترین دشمنش یعنی آقاخان نوری هم معترف شد که با آمدن او همه کارها نظم و حساب به خود گرفته.
> دارالفنون، کانون صدور بزرگان
امیرکبیر با درک نیاز جامعه به تحصیل و سواد دارالفنون (کلمه دارالفنون، به معنی پلی تکنیک الان میتواند باشد) را در ۷ رشته اصلی تاسیس و معلمان بیشتر اتریشی و آلمانی (به شرطعدم دخالت در سیاست) را آورد و عدهای را هم برای آموختن دانش و صنعت روانه خارج کرد و این دانشگاه شد مصدر صدور بزرگترین افراد. برای دارالفنون رشتههای متنوعی نظیر نظامی، ادبیات، تاریخ، جغرافیا، زبان، نقشه کشی، معدن، فیزیک، شیمی، کیمیای فرنگی، داروسازی، طب، تشریح و جراحی و… در نظر گرفت. دارالفنون سه تاثیر مهم بر جا نهاد: تحولات عقلانی بزرگ، بازکردن دریچهای رو به جهان، تولید طبقه روشنفکر و با سواد. امیر کبیر ۲ هفته بعد از افتتاح دارالفنون کشته و آقاخان خیلی تلاش کرد که دارالفنون افتتاح نشود تا آینه دق آنها نگردد! امیر همچنین روزنامه وقایع الاتفاقیه (سومین روزنامه ایران) را تاسیس و دستور ترجمه کتب و روزنامههای خارجی را داد. کارهای مهم وی بطور خلاصه عبارتند از نوآوری در راه نشر دانش، صنعت، فرهنگ، مبارزه با فساد و جاری کردن اخلاق مدنی، قانون و تشکیل حکومت قانون، محافظت از هویت ملی و استقلال کشور و اصلاحات همه جانبه که عباس میرزا و قائم مقام آغازگر آن بودند. در مجموع امیر نیازهای جامعه و راههای برآوردن آن را بسیار عالی درک کرده بود ولی ظرفیتها را نادیده گرفت.
> امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار
«در ملت ایران نشانهای از وطن پرستی و ناسیونالیزم بهجا نمانده، قدرت مذهب جای وطن پرستی را گرفته و به سستی نهاده. قدرت دولت هم بسیار محدود و همه طبقات خواستار تحولند. چطور میتوانم تن به تقاضایی دهم که به قدرت انگلیس بیفزاید و از قدرت ایران کم کند؟»
این سخن دردناک امیر کبیر است که سیاست خارجی وی بریدن دست بیگانگان بود آنهم دوران قاجار که سفیر، کنسول روس و انگلیس در تمام امور دخالتی آشکار داشتند. او به آنها و فرانسویها به شدت بیاعتماد بود چون این سه کشور برای تامین منافع خود با قدرت گرفتن ایران و استقلالش مخالف بودند و امیر برای تضعیف آنها با سایر کشورها نظیر اتریش و آلمان رابطه برقرار کرد. درین باب اگر دولت امیرکبیر مستقلترین و مقتدرترین دولت کل تاریخ ایران نباشد از قدرترینهاست. در دوران قاجار قدرت کلا دست ۵ طیف بود. سلطنت، صدارت اعظمی، خارجی ها، دربار (شاهزادگان و بزرگان کشور) و روحانیت. امیر سعی کرد قدرت تنها در سلطنت و حکومت متمرکز گردد و از قدرت سایرین کاست هرچند آنها باز با اتحاد قدرت گرفتند و همین موجب نابودیش شد. علت شکست انگلیس در هرات اقتدار امیرکبیر بود و این دیگر چیزی نبود که استعمار بتواند از آن بگذرد. تنها امتیازی که امیر مجبور شد بخاطر حادثه آشوراده به استعمار بدهد حق بازرسی انگلیسیها زیر نظر ماموران ایرانی از کشتیهای خلیج فارس محدوده ایران بود.
همزمان با انقلاب اقتصادی و سایر تحولات بزرگ، ایران شاهد بریدن دست اجانب بود. بعد از عهدنامه فینگنشتاین، گلستان و ترکمنچای و… که نماد ضعف و بیلیاقتی حاکمیت بود سرخوردگی وسیع در سطح اجتماعی ایجاد شد که این سرخوردگی به صورت طغیان تودهای ظهور و هر گوشه ایران شاهد قیام یا شورش بود که اکثرا خواستار سقوط حاکمیت بودند. جالب آنکه با وجود اینکه این جریانات بخاطر عهدنامههای استعماری بود ولی بعلتعدم تعمق درک اجتماعی، پایین بودن سطح سواد سیاسی، نشناختن کامل درد و ندانستن اصول مبارزه، باز خود استعمارگران یعنی کشورهایی که خود سبب آن عهدنامهها بودند، شدند لیدر این درگیری ها! یعنی مردم بهجای مبارزه با آنها گشتند آلت دستشان برای مبارزه علیه حکومت. تضرر حاصل از عهدنامهها بیحد بود. مثلا طی عهدنامه ترکمنچای علاوه بر اینکه کلی از خاک کشور از دست رفت، ۵میلیون تومان هم جریمه شدیم و حق کشتیرانی خزر هم گرفته و کاپیتولاسیون هم باب شد! رسم بد تحسن در سفارتخانه و تحت لوای پرچم بیگانه قرار گرفتن در همین دوره اوج گرفت. ایران آشوب زده در خطر تجزیه رسما شده بود مستعمره انگلیس و روسیه و مقامات خارجی نفوذشان از دربار تا همه کشور گستردند. امیرکبیر در چنین دوره بعنوان یکی از بزرگترین مبارزین ضد استعماری ظهور و قدرت آنها را به حداقل رساند.
> امیرکبیر، مذهب و بابیت
امیرکبیر علیرغم مذهبی بودن با بسط خرافات و سوء استفاده از دین مخالف و نفوذ روحانیونی که چنین مقاصدی را دنبال میکردند را کم و مانع از دخالتشان در سیاست شد. او همچون پتر کبیر با روحانیون مانع پیشرفت در جامعه مقابله و با امامان جماعت که بازیچه دست استعمار بودند مبارزه میکرد. با ممنوع کردن بست نشینی که بین آنها بیشتر رواج داشت، باز از قدرت آنها کاست. همچنین از اقلیتهای مذهبی به ویژه زرتشتی حمایت و نگذاشت حقوق اجتماعیشان پایمال شود.
ظهور مداوم فرقههای مذهبی در هر جامعه آیت عصیان فکری آن است علیه جمود احکام مذهبی که گاه به ابطال شریعت، نفی نبوت و حتی ربانیت میانجامد. چون صفویه بسیار در دین و مذهب افراطی عمل کرد لذا فرقه نقطویان ظهور نمود که در نهایت دوران قاجار فردی از این فرقه و شیخیه برخواست بهنام سید علی محمد شیرازی که خود را «باب» و واسطه یا خود امام زمان معرفی کرد. بابیها ابتدا سودای حکومت نداشتند ولی در آستانه مرگ محمدشاه بیرق قیام علیه حکومت برافراشتند تا حکومت بابی در ایران ظهور و از آنجا به تمام عالم برسد. حکومت با آنها مقابله کرد تا اینکه امیرکبیر آمد و با تیرباران باب در تبریز به این فتنه پایان داد.
> سفر اصفهان، سفر شوم
در دو سال اول حکومت امیرکبیر آنقدر روابط شاه و او خوب و آنقدر کارهای بزرگ او به چشم میآمد که کسی جرات دشمنی آشکار نداشت. اما از سال سوم به بعد کم کم مهدعلیا به شاه نزدیک و شروع به یارکشی کرد. گرچه همچنان اقتدار امیر و نظم و نظام او همه جا هویدا حتی در آخرین سفر او و شاه به اصفهان باز سخن از نظم میرزاتقی خانی بود. سفر به اصفهان، آخرین سفر امیرکبیر به عنوان صدراعظم بود که شاه، بخشی از حرم سلطنتی، مهدعلیا، سفرای انگلیس، روسیه، عثمانی و رجال دربار نیز حضور داشتند. در همین سفر روابط امیر و شاه آنقدر تیره شد که به برکناری او انجامید.
ماجرا از این قرار بود که شاه برادر ۱۳سالهای داشت بهنام عباس میرزا که محمدشاه اواخر عمرش با راندن مهدعلیا عاشق یک دختر زیبای عثمانی گشت و از او همین عباس میرزا متولد و شاه مدام او را در همان نوزادی ولیعهد خطاب و حتی به قولی به فکر تعویض ولایتعهدی ناصرالدین میرزا با او افتاده بود. مهدعلیا که تا کشتن این کودک پیش رفته بود از او و مادرش کینهای عظیم در دل داشت. تا اینکه فرصت بیماری و مرگ محمدشاه ناجی ناصرالدین میرزای ولیعهد شد. ولی امیرکبیر با عباس میرزا و مادرش روابط خوبی داشت و همین رابطه سرانجام کار دستش داد. از طرفی فرزند نوزاد ناصرالدین شاه نیز تازه مرده و طبق سنت برادر تا آمدن فرزند ذکور ولیعهد میشد. مهدعلیا با همراهی این مادر و پسر مخالفت کرد.
شاه طبق معمول از امیرکبیر نظرخواهی و امیر با شماتت مهدعلیا همراهی برادرشاه و مادرش را بلامانع و شاه هم موافقت کرد. در بازگشت شاه با تحریک مادرش دستور داد که با حکم حکومت قم، عباس میرزا و مادرش به تهران بازنگردند. این کار در آن زمان یعنی تبعید صد در صد! آنهم قم که مثل کاشان شهر تبعیدیهای قاجاریه بود.
امیرکبیر برخلاف شاه و در کمال سادگی گفت که نروند و به تهران بازگردند. شاه با عصبانیت حکم امیر را شکست و گفت باید به قم بروند. این اولین رویایی جدی و آشکار آن دو بود که در نهایت به اطاعت امیر ختم شد. ولی عمق فاجعه بیش ازین بود. چون طبق سعایت بدخواهان و در راسش مهدعلیا و آقاخان برای شاه این تصور شکل گرفت که کلا امیر میخواهد او را از تخت به زیر، برادر را جانشین و خود حاکم واقعی باشد. سند مستندشان هم رفتار اخیر امیر بود. در واقع امیر در عین ناپختگی در تله افتاد، شک اشتباه شاه را به یقین بدل و این جریانات تاثیری که نباید بگذارد را گذاشت و شاه وجود او را بخاطر قدرت زیادش خطرناک و تصمیم به برکناری او گرفت. کلا اگر امیر در مکاتبات و مکالمات با شاه کمی نرمتر میبود و میدانست لبخندهای امروز شاه جوان در مقابل جملات تند او ممکن است فردا موجب ذخیره کدورت گردد و اگر از غرور حاصل از صدارت عالیش میکاست و دشمنانش را جدیتر میگرفت شاید کارش لااقل به این زودیها به آنجا نمیکشید.
> عزل امیرکبیر از صدارت
امیرکبیر پس از بازگشت سفر اصفهان تنها ۴۰ روز در مسند ماند. شاه درین مدت کمتر امیر را میدید و هرچند مردد ولی مشغول مقدمه چینی برای عزل او بود و این دودل بودن بعدها به ندامت ابدی او بدل شد. دیگر او را به حضور نمیطلبید و جواب نامههایش را هم نمیداد و وظایف امیر یکی پس از دیگری به دیگران محول و امیر رسما خانهنشین شد. در ایام آخر در تمام دربار خبر از عزل صدراعظم و امیر خود نیز کاملا پی برده بود. همسرش هرچه خواست میانه کار را بگیرد نشد. در نهایت ۲۳ آبان ۱۲۳۰ حکم عزل به دست امیرکبیر رسید که در آن بعلت خستگی امیر درین مدت از صدارت عزل تا بهتر به کار ارتش بپردازد و امیری ارتش همچنان در دست او بود. (شاه نخواست به خاطر قدرت امیر و عواطف بینشان یک دفعه او را عزل کند) درین کار مهدعلیا، آقاخان نوری و تمام مخالفان او و همچنین قدرتهای خارجی دخالت داشتند. هرچند در اخبار به همه گفته شد که عزل نبوده بلکه استعفا بوده! در نامههای آن روزها ناراحتی شاه ازین تصمیم کاملا هویداست و حتی قسم خوردن شاه روی اینکه ناچار بوده و اینکه با گریه این نامه را نوشته. او خیال امیر را از بابت جانش راحت کرد (کاری که علیرغم تضمین مکتوب خیلی زود خلاف آن را عمل کرد). به امیر قول داد عزتش نزد او کم نشود و در لشگر، شاه دخالتی نخواهد کرد. امیر بالاخره دو روز بعد از عزل توانست اجازه ورود بگیرد (آخرین دیدار) اما خواستار بازگشت نشد و تنها یک درخواست داشت و آنهم اینکه کارهایی که شروع کرده ناتمام نماند.
> روسیه کار را خرابتر میکند
۴ روز بعد از عزل امیر آقاخان نوری، مهره مهدعلیا و انگلیس و مجلس گرم کن آنها در خلوت! با تعهد اینکه تبعه هیچ کشوری نیست شد صدراعظم جدید. او بعدها با گرفتن رشوه سنگین از انگلیس موجب تحمیل عهدنامه پاریس به ایران به نفع انگلیس و افتاده هرات در دامن استعمار و برقراری مجدد کاپیتولاسیون شد. امیر در مراسم انتصاب شرکت نکرد و این باز موجب تیرگی بیشتر روابط شد و بخاطر اختلاف افکار و روش امیرکبیر و آقاخان و اینکه جای رئیس و مرئوس هم عوض شده، برخورد بین آنها غیر اجتناب بود. بجای تشکر از اینهمه تلاش امیرکبیر در مدت صدارت، برای امیر یک ندامتنامه تدوین و خواستند که زیر برگه اتهاماتش را امضا کند! که به گواهی تاریخ امیر زیر بار نرفت. دشمنان که همچنان از بودن او در راس قشون و حضورش در دربار و پایتخت بیمناک بودند مقدمات تبعید او تحت عنوان حکومت بر یکی از بلاد اصفهان، فارس یا کاشان را فراهم آوردند. امیر به این پیشنهادها همچنان بیمیل بود چون میدانست چیزی جز تبعید و احتمالا کشته شدن نیست. «شیل»، وزیر مختار انگلیس تلاش کرد او را به کاشان بفرستد که همان هم شد.
درین میان باز دعوای استعمار موجب نابودی یکی از رجال ایران گشت. بدین شرح که وقتی روسیه دید انگلیس سرانجام توانست مهره خود را به عنوان صدراعظم جدید بر شاه بقبولاند، برای تودهنی زدن به رقیب ناگهان اعلام کرد که امیر تحت حمایت آنهاست و آنها مسئولیت حفظ جانش را قبول کرده اند. هیئتی بلندپایه از سفارت روسیه به منزل امیر که نزدیک سفارت بود، آمدند برای مذاکره با او و سربازان روس اطراف خانه امیر به صف ایستادند. ولی امیر نپذیرفت. خبر به دربار رسید و چون خواهر شاه در خانه امیر بود این کار روسیه نوعی توهین به شاه و ورود به حرم او محسوب و از بیرون چنان به نظر میرسید امیر با روسها در حال اتحاد و بازگشت به صدارت و حتی براندازی سلطنت است. در حالیکه اصلا چنین نبود. شاه با عصبانیت دستور داد سربازان بروند مقامات و سربازان روس را بیرون کنند وگرنه شخصا میرود و گردن امیر را میزند. آقاخان که منتظر وقت بود بعد از بیرون راندن روسها، نصف شب امیر را نیز بازداشت کرد.
> تبعید به کاشان
بعد از حادثه سفارت روسیه امیر عریضهای نوشت که تحت حمایت هیچ سفارت و دولت خارجی نیست. مهر و امضا کرد و به سفارتخانهها فرستاد. سفارت انگلیس تایید کرد ولی «دالگورکی» سفیر دردسرساز روسیه شرط مهر کردن نامه را تضمین جانی امیر از سوی آقاخان اعلام و آقاخان هم حاضر به دادن تائیدیه نشد هرچند شفاها به شیل قول داده بود. این جریان و پناهنده شدن برادر امیر به سفارت انگلیس که به دروغ شنیده بود امیر کشته شده کار را از بیش از پیش خراب کرد. (البته فورا به دستور امیر از سفارتخانه بیرون و اعلام برائت نمود) شاه جوان که بسیار ازین حوادث عصبانی بود دستور داد امیر از تمام مناصب حتی فرماندهی قشون و حکومت کاشان برکنار شود. دردناک آنکه حامل این حکم پزشک سفارت انگلیس یعنی یک شخص خارجی بود و این یعنی اوج تنها شدن امیر. شاه تحت بیانیهای شدید اللحن در وقایع الاتفاقیه صراحتا اعلام کرد که موضوع عزل است نه استعفا و امیر بعنوان یک رعیت عادی زین پس باید زندگی کند. در نامه به سفارتخانهها و ولایات لحن تندتر بود و علت عزل امیر، بدخواهی و خطاها او ذکر و ۲ روز بعد امیر به همراه حرمش به کاشان تبعید شد. هرچه مادر و برادر سعی کردند عزت الدوله این زن باوفا حاضر به ترک امیر نشد. تعدادی خدمتکار و سرباز آنها را همراهی و سربازان باید مدام مواظب امیر میبودند تا فرار نکند! امیری که حتی از نامه نگاری هم منع شده بود. آنها در قصر فین ساکن شدند. با تمام اینها هنوز در دل شاه نسبت به امیر محبت بود و حتی هوای بازگشت او را نیز داشت. چون با رفتن امیر همه چیز بهم ریخته بود و بیکفایتی آقاخان آنقدر زیاد بود که دو سه ماه بعد از صدارتش حتی انگلیس هم از کرده خود پشیمان شد!
> قتل امیرکبیر
گویا روسیه خواسته یا ناخواسته مامور قبض روح امیرکبیر شده بود. سفیر روسیه باز دستبردار نبود و اعلام کرد برای تزار نامهای نوشته راجع به وضعیت امیرکبیر و جانش. با آمدن پاسخ نامه اقدام خواهد کرد. این کار موجب شد شائبه بازگشت امیر به مسند از سوی روسها قدرت بگیرد و باز توهینی دیگر به شاه و حکومت باشد. لذا دربار به سرکردگی آقاخان و مهدعلیا شروع به مذاکره با شاه نمودند برای قتل امیر تا قبل از آمدن پاسخ نامه از روسیه کار تمام شود. شاه هم در آن شرایط نهایتا تسلیم شد. البته به گفته عدهای آنها دستور قتل را در حالت مستی شاه توسط یکی از زنان زیبای اندرونی از او گرفتند و علیخان فراشباشی که از سر دولتی امیر به این مقام رسیده بود با حکم همایونی مامور کشتن امیر شد. اما شاه پشیمان و دستور داد که حکم اجرا نشود ولی به دروغ به او گفتند که
ماموران قتل خیلی وقت پیش راه افتاده و نزدیک کاشان هستند (در حالیکه هنوز نرفته بودند) دشمنان تاخیر را روا نداشتند و به سرعت ماموران قتل را روانه کردند. علی خان به همراه میرزا احمد و میرغضب به سمت کاشان رفت ولی قبل از رسیدن به کاشان شایع کرد که به زودی امیر به صدارت باز میگردد. سپس شخصی را فرستاد که به امیر بگوید علی خان در حال آوردن حکم عمارت و خلعت صدارت از سوی شاه است! امیر علیرغم اصرار عزت الدوله (که درین مدت لحظهای او را تنها نمیگذاشت و حتی از غذای امیر ابتدا خود کمی میخورد که مطمئن شود مسموم نیست) که گفت اول حکم شاه را ببین و بعد باور کن، دستور مراسمی باشکوه را صادر و خود به حمام رفت و تا برای مراسم آماده شود. علی خان دانست امیر در حمام است. نگهبان حمام را تهدید کرد به عزت الدوله خبر ندهد. با دو نفر همراهش به درون رفت و درب حمام را هم بست که کسی نتواند وارد شود. به امیر گفت که برای کشتن او طبق حکم شاه آماده. پیشنهادها و درخواستهای امیر نافع نیفتاد و حتی فرصت وصیت کردن به همسر را هم از امیر گرفت.
گویا به پیشنهاد خود امیر قرار شد با زدن رگ دو دستش به زندگیش خاتمه دهند. همین کار را هم کردند. وقتی خون زیادی از امیر رفت به اشاره علی خان، میرغضب لگدی به امیر زد و امیر نقش زمین شد و سپس مثل قائم مقام او را با فرو بردن پارچهای در حلقش خفه کردند و امیرکبیر این صدراعظم تکرار ناشدنی جمعه ۲۰ دی ۱۲۳۰ در حمام فین کاشان کشته شد و خونش تا ابد سلطنت ناصری را سرخ کرد. علت مرگ امیر از مردم مخفی نگاه داشته و گفتند که بیمار شده و از شدت ندامت و بیماری مرده!
عزت الدوله با خاطری شکسته به تهران بازگشت و شاه و مادرش را به باد فحش و ناسزا گرفت و دیگر هرگز ارتباطش با برادر تاجدارش مساعد نشد. بعد از چند ماه هم دستور داد جسد شوهرش را از کاشان به کربلا منتقل و در حرم امام حسین به خاک بسپارند. بازتاب مرگ امیر در روزنامههای خارجی به نسبت زیاد بود. حتی انگلیسها هم این کار را به توحش حکومت ایران تعبیر نمودند. ندامت و ناراحتی شاه تا پایان عمر از کشتن امیر همچنان ادامه و این کار را جزء خطاهای دوره جوانی میشمرد و در سالروز مرگ او روزه میگرفت و سیاه میپوشید. دقیقا جریان محمدشاه و قائم مقام برای ناصرالدین شاه و امیرکبیر تکرار شد. امیر رفت ولی حسرت فردی چون او باقی مانده و بعد از ۱۷۰ سال هنوز داغش تازه است و به قول بزرگی، در نگارش سرگذشت امیرکبیر قلم از سوزش، سر میشکافد و مثل بیهقی که هنگام نگارش شرح مرگ حسنک وزیر، دفتر را به گریه آورد، تمام صفحات کاغذ وقتی میخواهند شرح مرگ امیرکبیر را بر تن خود خالکوبی و درج کنند، خیس میشوند. خیس از اشکی سرخ در رثای چگونگی کشته شدن برومندترین فرزند ایران و سوال تکراری و بیپاسخ اینکه چرا همیشه مصلحین درین مُلک مغضوب میشوند و باز اینکه چرا نظام اجتماعی ما در ادوار مختلف و در گستره قرنها تنها متملقپرور و متملق دوست بوده؟! شاید اگر روزی به پاسخ این سوالات برسیم و باز اگر با یافتن جواب، به علاج هم قائل و قادر باشیم آنگاه آن روز دیگر امیرکبیرها خون شریف و بیگناهشان رویِ سیاه تاریخ را سرخ نخواهد کرد.