جنگهای اوکراین و غزه و به تازگی حمله آمریکا و انگلیس به یمن نمودهای عینی از بحرانهای بینالمللی هستند، زیرا صرفا محدود به دو طرفِ جنگ و درگیری نیستند و روند درگیریها در آنها، ماهیت مداخله بازیگران خارجی در آنها و البته نتایج نهایی آنها، از اثرگذاری قابل توجهی در محیطهای منطقهای و بین المللی برخوردار است.در شرق آسیا، قاره آفریقا و قاره آمریکا نیز به کرات شاهد بحرانهایی هستیم که به ظاهر میان دو کنشگر هستند، اما طیفهای متنوعی از بازیگران در آنها فعال و ذینفع هستند. یکچنین وضعیتی در نوع خود، از وجود زمینههای مناسب جهت برخورد شدید منافع و انفجار جنگ و درگیری میان طرفها و جبهههای مخاصم خبر میدهد.
به گزارش نبأخبر،یکی از نشانههایی کهاندیشمندان حوزه روابط بین الملل با استناد به آن از نزدیک بودن جنگ جهانی سوم خبر میدهند، افزایش شمار بحرانهای بین المللی در جهان است. بحران بین المللی به معنای پدیدهای است که در آن طیفهای متنوعی از کنشگران درگیر بوده و حائز منافع هستند. در این راستا، جنگهای اوکراین و غزه و حالا حمله آمریکا به یمن نمودهای عینی از بحرانهای بین المللی در وضعیت کنونی هستند.
“آشوب در سیاست جهانی”، عنوان کتابی نوشته “جیمز روزنا”، اندیشمند و نظریه پرداز شناخته شده حوزه علوم سیاسی و روابط بین الملل است. با این حال، شاید اگر بخواهیم از یک توصیف بسیار خوب و دقیق جهت اشاره به وضعیت کنونی جهان استفاده کنیم نیز میتوانیم از این عنوان استفاده کنیم.
اکنون به معنای واقعی کلمه به هر گوشه از جهان که مینگریم، جلوههای آشوب در سیاست جهانی را مشاهده میکنیم. از تنش میان چین و آمریکا در منطقه شرق آسیا گرفته تا تداوم جنگ اوکراین و تضادها میان روسیه و کشورهای اروپایی و آمریکا و همچنین اوج گیری جنگ غزه و تشدید شکافهای ژئوپلیتیکی و ایدئولوژیک در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا و البته اوج گیری کودتاها در قاره آفریقا و افزایش نگرانیها در مورد قدرت گیری مجدد ترامپ در جریان انتخابات ۲۰۲۴ و در عین حال، تشدید درگیریهای ارضی میان دولتهای مختلف و قدرت گیری چهره پوپولیست نظیر خاویر میلی در آرژانتین و در آخرین مورد حمله آمریکا و انگلیس به یمن، همه جلوههایی محدود از آشوب در سیاست جهانی را به نمایش میگذارند.
برخی از تحلیلگران معتقدند تا حد زیادی به دلیل افول موقعیت هژمونیک آمریکا در عرصه نظام بین الملل، زمینههای عینی جهت آشکار شدن پیدا کرده اند؛ و الا، بر اساس بنیانهای علم روابط بینالملل، هنگامی که نظام بین الملل مستقر، از پشتوانه قدرت یا قدرتهای هژمونیک برخوردار باشد، کاملا بی معناست که آشوبها اوج بگیرند و یا بحرانها از کنترل خارج شوند.
تعدادی از تئوریسینهای حوزه روابط بین الملل نیز به این مساله اشاره میکنند که قدرتهای چالشگرِ نظم مستقر بین المللی، به نوعی با تشدید فعالیتهای خود و با علمِ به اینکه قدرت غالب در نظام بینالملل تضعیف شده، سعی دارند تا سازوکارهای حکمرانی بین المللی را به سمت عدالتِ بیشتر رهنمون سازند و زمینه را برای شرایطی فراهم کنند که آنها نیز متناسب با جایگاه و موقعیت درخورِ توجه خود، از مزایای نظام بین الملل بهره برند.
با این همه، یکی از نکاتی که به طور خاص پس از آغاز جنگهای اوکراین و غزه، از سوی بسیاری از اندیشمندان و کارشناسان روابط بین الملل و مسائل راهبردی مورد اشاره قرار گرفته، نزدیک به نظر رسیدنِ چشم اندازهای وقوع جنگ جهانی سوم است. در واقع، برخی از اندیشمندان بر این باورند که سطح منازعات در عرصه بین اللمللی به قدری اوج گرفته اند که هیچ بعید نیست از نزدیک بودن وقوع جنگ جهانی سوم سخن گفته شود.
در این رابطه، میتوان به ۳ نشانه عمده و محوری اشاره کرد.
۱. افزایش شمار بحرانهای بین المللی
یکی از نشانههایی که اندیشمندان حوزه روابط بینالملل با استناد به آن از نزدیک بودن جنگ جهانی سوم خبر میدهند، افزایش شمار بحرانهای بین المللی در جهان است. بحران بین المللی به معنای پدیدهای است که در قالب آن طیفهای متنوعی از کنشگران درگیر بوده و حائز منافع هستند. جنگهای اوکراین و غزه و به تازگی حمله آمریکا و انگلیس به یمن نمودهای عینی از بحرانهای بینالمللی هستند، زیرا صرفا محدود به دو طرفِ جنگ و درگیری نیستند و روند درگیریها در آنها، ماهیت مداخله بازیگران خارجی در آنها و البته نتایج نهایی آنها، از اثرگذاری قابل توجهی در محیطهای منطقهای و بین المللی برخوردار است.
در شرق آسیا، قاره آفریقا و قاره آمریکا نیز به کرات شاهد بحرانهایی هستیم که به ظاهر میان دو کنشگر هستند، اما طیفهای متنوعی از بازیگران در آنها فعال و ذینفع هستند. یکچنین وضعیتی در نوع خود، از وجود زمینههای مناسب جهت برخورد شدید منافع و انفجار جنگ و درگیری میان طرفها و جبهههای مخاصم خبر میدهد. این موضوع میتواند مقدمهای برای آغاز یک جنگ جهانی جدید، در قالب صفبندیهای متعدد بین المللی باشد.
۲. تشدید تضادهای راهبردی چین و آمریکا
بر کسی پوشیده نیست که آمریکا و چین به عنوان دو ابرقدرت اصلی در جهان کنونی، با چالشهای عدیده و جدی در حوزه حکمرانی خود رو به رو هستند. از یک سو، آمریکا به نحو قابل توجهی وجهه بین المللی اش را در خطر میبیند و دیگر آن اعتبار سابق را ندارد و نگرانیهای جدی نیز در مورد آینده دموکراسی در این کشور در بحبوحه برگزاری انتخابات ۲۰۲۴ آمریکا وجود دارد.
در نقطه مقابل، چین علی رغم کسب دستاوردهای قابل توجه در حوزه توسعه نفوذ راهبردی خود در اقصی نقاط جهان، در سالهای گذشته و البته وضعیتی کنونی، با چالشی جدی که همان کُند شدن روند رشد اقتصادی سریع عنوان میشود، رو به رو شده است. در این میان، حتی برخی از در پیش بودن چشم اندازهای نه چندان روشن اقتصادی برای چینیها خبر میدهند. موضوعی که در ماههای گذشته برخی جلوههای خود را در قالب ورشکسته شدن شماری از غولهای بخش املاک و مستغلات چین به نمایش گذاشته است.
حال در این فضا، برخی تحلیلگران بر این باورند که هم آمریکا و هم چین، از انگیزههای کافی برخوردار هستند تا زمینه را برای آغاز یک جنگ جهانی سوم با هدف منحرف کردن حواس افکار عمومی خود و جهان، از ضعف و چالشهای جدی که با آنها رو به رو هستند، فراهم کنند.
شاید نیت آنها در وهله نخست آغاز یک جنگ جهانی نباشد با این حال به دلیل حساسیت اقدامات و کنشهای آنها و اثرگذاری قابل توجه رفتارهایشان بر محیط بین المللی، امکان اینکه هر اقدامِ تنشزایی از سوی آنها به سرعت ماهیتی فراگیر و گسترده را به خود بگیرد بسیار بالاست. این معادله چشم انداز وقوع جنگ جهانی سوم به واسطه کنشهای آمریکا و چین را به یک احتمال نه چندان بعید تبدیل کرده است.
۳. اوجگیری احساسات ملیگرایانه در جهان
در نهایت باید گفت که پس از آغاز پاندمی کرونا و متعاقبا اوج گیری جنگهای اوکراین و غزه، جهت گیری ملی گرایی در حوزه سیاست خارجی، به یک جهت گیری غالب برای بسیاری از کشورهای جهان تبدیل شده است.
در واقع، کشورها، جدی بودن تهدیدات خارجی را بیش از پیش درک کرده و نسبت به محیط بیرونی بیاعتمادتر شده اند. در این شرایط، بعضا رهبران پوپولیست و یا جریانهای راست افراطی در شمار قابل توجهی از کشورها، قدرت را به دست گرفتهاند. حال در این فضا، سخت گیریهای دولتها در محیط خارجی، به مراتب بیشتر میشود و دولتها نسبت به تحرکات یکدیگر، بدبینتر از قبل میشوند. در فضایی که خودمحوری و بدبینی دولتها به اوج خود میرسد، کاملا محتمل است که انتظار داشته باشیم زمینههای تضاد و تنش و درگیری میان دولتهای مختلف، بیشتر و فراهمتر از هر زمان دیگری باشد.
دلیل این مساله نیز این است که مسائل نظامی-امنیتی در مقایسه با مسائل اقتصادی و پیوندهای تجاری که کشورها را به یکدیگر نزدیک میکنند، از اولویت بیشتری برخوردار میشوند و همین مساله، نوعی استقبال از اوجگیری فضای جنگ و درگیری و تنش است. معادلهای که در بحبوحه اوج گیری صف بندیهای ژئوپلیتیکی و ایدئولوژیک در عرصه بین المللی، ابعاد و ماهیت جدی تری را نیز به خود میگیرد.